💠 💠 💢بخش 5️⃣2️⃣ 🌐 ادوار پنج گانه عرفان اسلامی (10) 🌐 تکملۀ دورۀ دوم 🔘 عرفای بخشی از نیمۀ اول قرن هفتم 🔺 هرچه به دورۀ سوم عرفان اسلامی؛ یعنی دورۀ شکوفایی نزدیک می شویم، شرایط و فضا برای بروز چنان دوره ای فراهم می شود، چهار دهۀ اول قرن هفتم در چنین فضایی است. 1️⃣ نجم الدین کبرا (م 618) 🔺 وی از ستارگان بزرگ عرفان است. مرید بابا فرج تبریزی، شیخ اسماعیل قصری، شیخ عمار یاسر و روزبهان بقلی است. 🔺 وی در آغاز به تحصیل علوم ظاهری پرداخت و در آن به مهارت کامل رسید، آن چنان که در مناظرات بر همه سر بود، اما در ملاقاتی که با بابا فرج تبریزی داشت، در وی تحولی روی داد و بابا فرج خرقۀ خود به وی پوشید و او را به ترک علوم رسمی توصیه کرد. سپس در دزفول به واسطۀ کرامتی، مرید شیخ اسماعیل قصری شد. مدتی تحت تربیت او بود و به علوم باطنی دست یافت. 🔺 شبی بر خاطرش گذشت که « درعلم باطن که با استاد شریکی و در علم ظاهر از وی برتر». صبحگاه شیخ او را طلب کرد و گفت: «برخیز و سفر کن که تو را به عماریاسر می باید رفت». می گوید« من دانستم که شیخ بر خاطر من واقف شد». مدتی خدمت شیخ عماریاسر مشغول سلوک بود تا آنکه مانند فکر قبلی بر دلش گذشت، بامدادان استاد سلوک به وی گفت: «برخیز و به مصر رو، به خدمت روزبهان که این هستی را به سیلی از سر تو بیرون برد». به مصر رفت، دید روزبهان به وضو مشغول است، بر خاطرش گذشت که این وضو از لحاظ شرع درست نیست، می گوید: ناگاه از خود غایب شدم، دیدم قیامت برپاشت و مردم را به دوزخ می افکنند، پس از اندی در همان مکاشفه شیخ روزبهان را دیدم. سیلی سختی بر فقای من زد که به روی افتادم و گفت: «بیش از این اهل حق را انکار مکن!» از غیب باز آمدم، به نزد شیخ روزبهان رفتم و به پایش افتادم. شیخ در شهادت نیز همچنان سیلی بر قفای من زد و همان کلام به من گفت. بعد از آن مرا امر کرد که به خدمت شیخ عمار برگردم و به شیخ عمار مکتوبی نوشت که: «هرچند مس داری بفرست تا زر خالص برگردانم». نجم الدین کبرا را شیخ ولی تراش نیز می گویند و در علت این نام گذاری گفته اند: صاحب تصرف عجیبی بود و اشخاص با استعداد را با یک نگاه به مقام ولایت می رساند. از جمله کرامات او آن است که هجوم مغول را پیش بینی کرد و گفت: «آتش از جانب مشرق برافروخت که تا نزدیک به مغرب خواهد سوخت». وقتی مغول نزدیک خوارزم شدند، برخی اصحاب خاص خود همچون سعدالدین حمّویی و رضی الدین علی لالا را به ترک شهر امر کرد و باقی ماندۀ اصحاب خود را به جهاد امر کرد و خود نیز ماند و می گفت: در همین جا به شهادت می رسم. با ورود مغول، به جهاد با کافران برخاست و در همان معرکه به سال 618ق به شهادت رسید. 2️⃣ مجدالدین بغدادی (م 607 یا 616) 🔺 وی در اصل بغدادی است، اما از آنجا که پدر و مادرش طبیب بودند، به واسطۀ درخواست خوارزم شاه از خلیفۀ بغداد، به خوارزم آمدند. وی مرید نجم الدین کبراست و از جوانی تحت تربیت او بوده است. استاد در واقعه ای از مرگ مجدالدین در دریا خبر می دهد و چیزی نمی گذرد که سلطان محمد خوارزم بر سر مسئله ای دستور قتل مجدالدین را داده و وی را در دجله غرق می کنند. خبر به نجم الدین کبرا رسید و گفت: إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ و به سجده رفت و سر برداشت و گفت: « از خدا خواستم به خون بهای فرزندم ،مُلک از سلطان محمد بازستاند، اجابت فرمود». خبر به سلطان محمد رسید، سخت پشیمان شد و به محضر نجم الدین برای عذرخواهی آمد، نجم الدین این آیۀ قرآن را خواند که: کانَ ذلِکَ فِی الکِتابِ مَسطُوراً وی در ادامه گفت: «سَرِ تو و بسی خلق و سَرِ ما هم برود». چیزی نگذشت که واقعۀ مغول پیش آمد. 📚 منبع: کتاب آشنایی با مجموعه عرفان اسلامی ص 161_164 🇮🇷 مؤسسه فرهنگ و تمدن توحیدی 🔗http://eitaa.com/joinchat/1134034961Cd9295a37ac