. - میشه خواهش کنم به من بگی داستان این چی بوده؟ و پر شال اسرا را در مشت گرفت. بوی عطر مست کننده دختر زیربینی اش پیچیده بود. قلب مردانه اش مثل قلب گنجشک می زد. اگر امشب درد این دل را با اسرا نمیکرد می مرد. -میشه خواهش کنم تو خونه اینو سرت نکنی؟ و دست برد و پَر مشت شده در دستش را از دور گردنش باز کرد. چشمان لرزید و جاوید هم! قدمی برداشت و اسرا قدمی به . و بازوهای دخترک را اینبار از سر خواهش برای خود در گرفت. https://eitaa.com/joinchat/4171169792Cfdf79c1074