قسمت ۱۲۹ دردهای جسمی و روحی ، فراق یاران شهید ، بی‌خبری از وطن ، همرزمان و وضعیت جبهه‌ها ، دوری از خانه و خانواده و آینده‌ای چنان مبهم که ترسیم ذهنی هیچ دورنمای روشنی از آن برایم ممکن نبود! ... ... همه و همه بغضی به سنگینی تاریخ پر درد و رنج غیبت مولا را بر گلویم نشانده بود ، بغضی که در قحطی گریه و اشک نمیشد فرو نشاند !! به یاد ساعاتی قبل از آغاز عملیات رمضان افتادم در حالی که همراه با دیگر رزمندگان در قسمت بار کامیونهای کمپرسی به خط مقدم منتقل میشدیم و شعری که آن روز بصورت دسته جمعی میخواندیم ! در حالی که چشم خود را همچنان بر روزنه‌ی در گذاشته بودم سعی کردم برای تسلای خود و عرض ارادتی به ساحت آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آن شعر را زمزمه کنم شاید نم اشکی هر چند اندک از چشمه‌های خشکیده‌ی چشمانم جاری شده و صدایی از گلوی مجروحم خارج شود و بخشی از غمهای تلنبار شده در دلم را با خود بیرون بریزد : عاشقم عــــــاشق روی مهدی   بسته‌ام بـــــسته بر موی مهدی ای صبا از ســـر کوی مهدی    بر مشـــــامم رسان بوی مهدی ای امید نـــاامیدان در  کجائی ای پناه بی پناهان در کجائی گـشته سر تا سر جسم و جانم غـــــــرقِ عشق امام زمانم عاشقی همچو من بی سرو پا  دیـــــــــــــــده‌ی کس ندیده به دنیا ای امید نـــاامیدان در کجائی ای پناه بی پناهان در کجائی یا امام زمان یـــــــابن الزهرا    گشته‌ام از فراق تـــــــــــو شیدا یکدم از روی مـاهت تو بردار پرده را بهر این عــــــاشق زار ای امید نــــاامیدان در کجائی ای پناه بی پناهان در کجائی تا به کِی بــــــار هجرت کشیدن    سینه از درد این غـــــــم دریدن در رهت بــا سرو جان دویدن  لحظه‌ای روی مــــــاهت ندیدن ای امید نـــــاامیدان در کجائی ای پناه بی پناهان در کجائی ای بـــــــــــقربان روی نهانت وی فـــــــــــــــدای رخ دلستانت ای کــــــه پرسم ره اشنایت   تــــــــا نهم سر به خاک مکانت ای امید ناامیدان در کجائی   ای پناه بی پناهان در کجائی