این منم. محمدرجاء صاحبدل. ۳۹ سال پیش، در شب تولدم روی میز تلویزیون ایستاده‌ام و غرورآفرین به شاهکارم که ترکاندن آن همه بادکنک است، افتخار می‌کنم. حتما کادو هم گرفته بودم. حتما کیک هم خورده‌ بودم. حتما خیلی خیلی خوشحال شده‌ بودم. . . . امشب، یعنی دقیقا ۳۹ سال بعد از این عکس، وقتی وارد خانه شدم، شگفت زده شدم. تزیین و کیک و کادو بماند. یک فایل صوتی ۹دقیقه و ۵۸ثانیه‌ای شنیدم. صوتی که به همت همسر جان تهیه و تدوین شده بود. صدای بیست‌وپنج نفر از عزیزان و سرمایه‌های زندگی‌ام. از صدای یک مرد هفتاد ساله تا نوزاد ۹ ماهه. از دوست و همکار تا برادر و باجناق. از استاد و هم‌دانشگاهی تا خواهر و خواهران همسرم. از فرزندان خودم تا فرزندان برادر و فرزندان خواهران همسرم. خدایا! به خاطر همه‌شان شکر. خدایا! از این که من را در چشم بندگانت خوب نشاندی، شکر. خدایا! همه‌شان را برایم نگهدار. بعدالتحریر۱: رجای عکس، دو ساله از تهران بعدالتحریر۲: رجای امروز ۳۹+۲=۴۱ @gahnevis