گام به گام تا ظهور
#مواردی_از_یقظه_و_بیداری «جوجه‌های مادر مرده» 🍃✨آن وقتها که با اتوبوس از قم به تهران می‌رفتیم و
(قسمت دوم) با سرعت عقب او رفتم، دیدم در میان آن سنگلاخها گنجشکی مرده و دو جوجه تازه از تخم سر بیرون آورده به جای گذاشته که هر دوی آنها زنده هستند. آنها وقتی صدای وِز وِز بال زنبور را شنیدند دهان خود را باز کردند و آن زنبور دانه گندم را به دهان آنها انداخت و رفت و چیزی نگذشت که دوباره همان زنبور همین عمل را تکرار کرد من مدّتی در کنار آن جوجه‌ها نشسته بودم و آن زنبور مکرّر می‌رفت و گندم و یا هر خوردنی دیگری را می‌آورد و شکم این جوجه‌های گرسنه بی‌مادر را سیر می‌کرد. 🍃✨همه اینها فریادهائی بود که از موجودیت محبوبم، حضرت حقّ به سر من کشیده می‌شد و مرا از خواب غفلت بیدار می‌کرد. من در آن هنگام اشک می‌ریختم و با گریه و فریاد بر سر خود می‌زدم که چرا من تا این حدّ از این خدای مهربان که زنبور را برای زنده نگه داشتن جوجه گنجشکها مأمور می‌کند غافل بودم. کور باد چشمی که تو را نبیند. و بدا به حال کسی که از محبّت تو در دلش چیزی نباشد و سپس دست به طرف آسمان دراز کردم و گفتم: ای محبوبم، عزیزم، خدای مهربانم، مرا ببخش و از گذشته‌ام صرف نظر فرما، تو که در گذشته بر من منّت گذاشته‌ای و مرا همه چیز داده‌ای، توئی که به من نیکی کرده‌ای و مرا از بدبختیها نجات داده‌ای، خدایا از این ساعت مرا از خود جدا نفرما، ای تو نعمت من و بهشت من، ای تو دنیای من و آخرت من، ای خدای مهربان یا اللّٰه. 🍃✨بالأخره آن روز در کنار آن جوجه گنجشکها و حرکات آن زنبور که وجود خدا را کاملاً در آنجا حس می‌کردم به قدری نشستم و گریه کردم و سر به سجده گذاشتم و اشک ریختم و از محبوب تازه‌ام، یعنی خدای مهربان، عذرخواهی نمودم، که قلبم روشن شد و دانستم دیگر از خواب غفلت بیدار شده‌ام و باید برای نزدیک شدن به پروردگارم فعّالیت کنم و حجابهای نورانی و ظلمانی را بر طرف نمایم و به سوی کمالات روحی پرواز کنم، لذا در آن روز به شکرانه این نعمت بزرگ دو رکعت نماز شکر خواندم و مقیدم که هر زمان از این محل عبور می‌کنم دو رکعت نماز شکر بخوانم و از پروردگارم تشکر نمایم.