هدایت شده از تبادلات گسترده تایم
🔴 از نقشه های شیاطین باخبر شوید🔞👇 ✍ مرد جوانی، تنها در نمازخانه ایستگاه قطار، نشسته بود. با ظاهری خجالت زده، پریشان و پشیمان. او قصد داشت به خاطر گناهی که انجام داده بود، توبه کند. شیاطین، اطرافش جمع شده بودند. همه می کوشیدند او را از تصمیمش منصرف کنند. صدای آزاردهنده ای از دهان هر کدامشان خارج میشد. صدایی بم و کشدار. مثل صدای ضبط شده ای که با دور کند پخش شود. با وجود این، من می توانستم بفهمم که آنها چه می گویند. یکی از شیاطین به او گفت: .... 😳😱 ادامه داستان در کانال زیر سنجاقه👇 https://eitaa.com/joinchat/2530279585C2bafc3b173