📚
#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️
#افتاب_در_حجاب
0⃣5⃣
#قسمت_پنجاه
💢نه، باور نمى توان کرد....
اینهمه
#زیور و
#تزیین و
#آذین براى چیست؟این صداى
#ساز و
#دهل و
#دف از چه روست؟این
#مطربان و
#مغنیان درکوچه و خیابان چه مى کنند؟
این مردم به
#شادخوارى کدام
#فتح و
#پیروزى اینچنین دست مى افشانند و پاى مى کوبند؟در این چند صباح،....
چه اتفاقى در عالم افتاده است ؟
چه بلایى ، چه حادثه اى ، چه زلزله اى ،
🖤
#کوفه و
#مردمش را اینچین
#دگرگون کرده است؟چرا
#همه_چشمها #خیره به این کاروان
#غریب است ؟
به دختران و زنان
#بى_سرپناه ؟
این چشمهاى
#دریده از این کاروان چه مى خواهند؟فریاد مى زنى :_✨اى اهل کوفه ! از خدا و رسولش شرم نمى کنید که چشم به
#حرم_پیامبر دوخته اید؟
از خیل
#جمعیتى که به نظاره ایستاده اید، زنى پا پیش مى گذارد و مى پرسد:
_شما اسیران ، از کدام فرقه اید؟
💢پس این
#جشن و پایکوبى و هیاهو براى ورود این کاروان کوچک اسراست ؟!عجب ! و این مردم نمى دانند که در فتح کدام جبهه، در
#پیروزى_کدام_جنگ
و براى
#اسارت کدام دشمن ،🐲پایکوبى مى کنند؟نگاهى به اوضاع
#دگرگون شهر مى اندازى... و نگاهى به کاروان خسته اسرا.... و پاسخ مى دهى :
ما اسیران ، از خاندان محمدمصطفائیم!
🖤زن ، گاهى پیشتر مى آید و با
#وحشت و
#حیرت مى پرسد: _و شما بانو؟! و مى شنود: ✨من زینبم! دختر پیامبر و على.و زن
#صیحه مى کشد:
_خاك بر چشم من! و با شتاب به
#خانه مى دود و هر چه
#چادر و
#معجز و
#مقنعه و
#سرپوش دارد، پیش مى آورد و در میان
#گریه مى گوید: _بانوى من ! اینها را میان بانوان ودختران کاروان قسمت کنید.
💢تو لحظه اى به او و آنچه آورده است ، نگاه مى کنى.... زن، التماس مى کند:_این
#هدیه است. تو را به خدا بپذیرید.لباسها را از دست زن مى گیرى و او را دعا مى کنى.پارچه ها و لباسها، دست به دست میان زنان و دختران مى گردد.... و هر کس به قدر
#نیاز، تکه اى از آن بر مى دارد.
#زجر_بن_قیس که
#زن را به هنگام این مراوده دیده است، او را دشنام مى دهد و مى دهد و دنبال مى کند.... زن مى گریزد...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
🔴
@gamedovomeenqelab