″گـٰانـدویـی هـٰا|GANDO"🇵🇸
🍁 #در_مسیر_عشق 🍁 🍂 #پارت_ صد‌و‌سی‌و‌دوم 🍂 محمد : پشت میز نشسته بودم اینقدر درگیر افکارم بودم که چه
🌸 🌸 🌱 صد‌‌و‌سی‌و‌سوم🌱 محمد : فرشید بیا اینجا یه لحظه.. فرشید: بله؟! محمد :همین الان گزارش رسیده پیدا شدن . خواستی به زهرا بگی ، بگو سالم هستن نگران نشه فرشید: 😃واقعا؟! خداروشکر چشم میگم محمد : حواست باشه ممکنه این چند وقتی که خواهر برادرش نیستن رفتارش بد بشه فرشید: باشه حواسم هست ____ رسول : خب خواهر خل من چطوری؟😂 فاطمه : مگه نگفتم با اون پات راه نرو😡 رفتی ابمیوه گرفتی خداااااااااا من از دست تو سرم و به کدوم ستون بکوبم رسول: نگا این دیوار حکم ستون و داره😂 همینجا بکوب عالیه فاطمه :🙄🙄🙄 رسول : 😶😶😶😶 بله بله ببخشید درضمن موهات رو بده تو😡 دلیل نمیشه چون بیمارستانی راحت باشی گوشیت هم بده من حق نداری دست بزنی. فاطمه : اوم باشه چشم🙂 رسول : زودهم خوب شو که کارمون رو زودتر شروع کنیم😡 فاطمه : اگر دست خودم بود چشم ادامه دارد....