🌸
#در_مسیر_عشق 🌸
🌺
#پارت صدوچهلم🌺
_شب ، تهران _
عطیه : محمد؟!
محمد : بله؟
عطیه : ساعت یازده شبه زهرا کجاست؟😐
محمد : نمیدونم امروز تو اداره دعوامون شد دیگه از ظهرش رفت خبری ندارم ازش
عطیه : 😶😶 یعنی چی آخه؟ از زهرا بی خبری؟ واقعا که اصلا برات مهم نیست اگر بلایی سرش اومده باشه؟
محمد : هووفف عطیه جان خواهشا ول کن بچه که نیست بگم شب پاشهبیاد خونه
عطیه : محمد اون جایی رو نداره بفهم اینو خونه نداره که بگیم باشه اصلا شب خونه خودش میمونه اینو میفهمی؟ ؟ جایی رو ندارههه
محمد : آقا اصلا ولش کن دوست داشت برمیگرده دیگه
عطیه : اصلا میخوای جنازش و تحویلت بدن راحتشی از تو بعیده آقا محمد واقعا انتظار همچین رفتاری رو از شما نداشتم
شما که خودت هوای خانوادت رو داری حتی به بچه های محل کارتون هم میرسی اون وقت پای اینا که میاد وسط رفتارت عوض میشه ؟ ها ؟ این درسته بنظرت؟
محمد : عطیه حق داشت😔💔 از من که همیشه اینطور آدمی نبودم بعید بود که با بچه هام این کارو کنم : خب الان میگی من چه کار کنم؟
عطیه : زنگ بزن خبر بگیر ازش خب
محمد : باش. زنگ زدم گوشی خودش خاموش بود زنگ زدم فرشید
: سلام اقا داماد چطوری؟
فرشید : سلام خیلی ممنون شما خوبید؟ خانواده خوبن؟
محمد : شکر همه خوبیم میگم فرشید از زهرا خبر داری؟
فرشید: با شنیدن اسم زهرا خشکم زد😶 یعنی اونا بی خبرن😨 : ن...نه آقا از ظهر دیگه ندیدمش
محمد : باشه ممنون کاری نداری؟
فرشید: آقا یعنی چی خبری نیست ازش؟
محمد : نگران نشو بهت خبر میدم خدافظ
__
زهرا : از این تهران خسته شده بودم تصمیم گرفتم یه سر به فاطمه اینا بزنم
ولی اگر اجازه ندن که ببینمشون چه کار کنم
بلیط کردستان واسه شب بود گوشی هم که الحمد الله خاموش بود محافظ هارو هم پیچوندم
تو سالن انتظار فرودگاه نشسته بودم که یه آقایی اومد و ...
آقا : سلام وقت بخیر خانم حسینی مقدم؟
زهرا : شما؟!
اقا : از حفاظت فرودگاه مزاحم تون میشم شما با من تشریف بیارید
زهرا : چشم . خب اگر منو هم ببرن مشکلی نیست😃💔
رسیدم به گشت های سپاه
دوست بابا رو دیدم اومد سمتم
یعقوبی : سلام زهرا خانم چه عجب ما شمارو دیدیم چقدر بزرگ شدی
زهرا : سلام
یعقوبی : بیا بریم تو اتاق دخترم بیا همراه من
خب چیشد سر از فرودگاه درآوردی
زهرا : همه چیز و از سیر تا پیاز توضیح دادم
یعقوبی: عجب از محمد بعید بود این رفتار اصلا ادمی نبود عصبی بشه اگرم میشد نشون نمی داد عجیبه این رفتارش
زهرا : و منی که میدونم اتفاقی شما با بابا تماس گرفتید و متوجه شدید که از ظهر خبری از من نیست و گفتید بد نیست بگردم فرودگاه رو