قهرمانان گمنام پارت شصتم 🧡🌹 رسول همه : سلام دیدم باز این علی نشسته بود پشت میز من . علی تو باز نشستی پشت میز من یهو یکی از پشت زد به شونم برگشتم دیدم اقا محمده . سلام اقا محمد اقا محمد : سلام استاد رسول چطوری خوبی از کی تا الان این صندلی رو به اسم تو زدن استاد . ببخشین اقا این میز و صندلی کلا مال بیت الماله اصلا علی کی گفته این صندلی ها برای مایه چرا الکی حرف میزنی تو علی اوضاع همه بچه ها اینجوری بود 👈🤣🤣🤣🤣🤣🤣 اقا محمد : علی پاشو بیا اتاق من و تو استاد بشین پشت سیستم و تا تمام دوربین ها رو هک نکردی تکون نخور . چشم اقا همه رفتن و من موندم و یه عالمه دوربین که یهو داوود برام یه لیوان کاپوچینو اورد داوود : بفرما داداش رسول . دستت طلا اقا داماد (این جمله رو بلند گفتم و همه نگاه ها رو ما برگشت ) سعید : اِ جدی حالا کی هست این زوجه خوشبخت داوود : رسول فقط میکشمت . بچه ها این اقا داوود اومده خواستگاری ابجی بنده سعید : اِ جدی مبارک باشه اقا داوود ما ها غریبه بودیم هیچی نگفتی ؟ داوود : نه بابا شما تاج سرین ولی نشد که زودتر بگم سعید : حالا کی شیرینی میدی اقا داوود داوود : هر وقت جواب مثبت رو از خواهر ایشون بگیرم سعید : پس نزنی زیرشا . اون غلط میکنه بزنه زیرش خودم شیرینیش میکنم همه زدن زیر خنده اقا محمد : اقا رسول کارت تموم شد . بله اقا اقا محمد : پس راه بیفتین بریم برای دستگیریش . چشم اقا همه راه افتادیم سمت مقصد بعد دستگیری غلامرضا رحمانی و دار و دستش منو داوود با دستور اقا محمد برگشتیم خونه تا برای مراسم اماده بشیم خداروشکر امروز فاطمه مرخص شده بود 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 《فاطمه 》 برای هزارمین بار خودم رو تو اینه برانداز کردم چقدر ناز شده بودم رسول در اتاقم رو زد . بفرمایین رسول : سلام ابجی گلم چقدر ماه شدی قشنگم اومد جلو و منو تو اغوش کشید و پیشونیم رو بوسید از بس که استرس داشتم دست و پام یخ کرده بود رسول : خواهر قشنگم چرا اینقدر یخی ‌. خیلی استرس دارم رسول : استرس نداشته باش وقتی من اینجام تو نگران هیچی نباش یهو زنگ خونه رو زدن ...