.
قسمت بیست و پنجم /
هادی میخواست از اتاق سردار خارج شود، یک لحظه ایستاد و گفت: ببخشید حاج آقا یه سوال شخصی دارم برای تجربیات خودم، جسارتا امکانش هست بپرسم؟
سردار گفت: بله حتما
هادی گفت: اگر صلاح ندونستید پاسخ ندید. میخواستم ببینم اگر شما بدون توضیحات من با این خبرنگار ملاقات میکردید میتونستید تشخیص بدید جاسوسه؟
سردار گفت: عکسش رو مجدد بده ببینم.
هادی عکس نوال را از لای تقویمی که دستش بود درآورد.
سردار عکس را نگاه کرد. دختری جذاب با آرایش عربی که در کنار پرچم مقاومت ایستاده، سردار گفت: عکس برای ایام اخیره؟ یا برای قدیم؟ یعنی میخوام بدونم: پوشش الانش اینه یا نه؟
هادی گفت: برای روزهای اخیر نیست ولی پوشش اخیرش همینه
سردار گفت: اگر اینی هست که من دیدم و به فرض اینکه قبل از توضیحات شما میدیدم تا لحظه ای که سوالاتش رو نمیپرسید نمیتونستم حدس بزنم جاسوسه یا نه، ولی میتونستم حدس بزنم این داره با یک بالادستی خاصی کار میکنه
هادی گفت: جسارتا میشه بیشتر توضیح بدید؟
سردار گفت: از این پوشش و این ظاهر میشه حدس زد این آدم داره با یه کارفرمایی همکاری میکنه که نفوذ خبرنگارش و تاثیر گذاری خبرنگارش براش مهمه، من این رو فهمیدم
هادی تشکر کرد و خارج شد و به محل کارش رفت. از یکی از بچه ها درباره ی پیام علوی پرسید.
همکار هادی پاسخ داد: اطلاعات کاملش رو در آوردیم. اینها برای یک موسسه هستند که مستقیم با مقاومت یا ارگان های ما همکاری نداره، منتها براش مهمه که از برند مقاومت استفاده کنه، یه تعداد سیاستمدار هم داره و برای اینکه در سیاست داخلی برای جامعه هدفی که مقاومت براش مهمه، اینها رو تبلیغ کنه، نیم نگاهی هم به مسئله ی مقاومت داره!
هادی کمی فکر کرد و گفت: در مجموع چنین کاراکتری با این توضیحاتی که دادی به نظرت میدونه داره با موساد همکاری میکنه؟ مستقیم از وضعیت نوال خبر داره؟
همکار هادی پاسخ داد: هیچ چیزی قطعی نیست. منتها من با فهمی که نسبت به مسئله دارم و شناختی که از پیام و مجموعشون دارم حدس میزنم اینها خبر ندارن که نوال با موساد داره کار میکنه و صرفا به عنوان خبرنگار لبنانی دعوتش کردن.
هادی گفت: خیلی خب، نمیخوام مطلع بشن یا حتی حساس بشن، منتها ارتباط هاشون با نوال حتی ارتباط های خصوصی و شخصیشون میخوام تحت رصد دقیق باشه، اگر مراوده ی اینها با نوال بیشتر از مسئله ی کاری بشه میشه حدس زد که موساد، یا شاید هم خود نوال به استفاده ی بیشتر از پیام نیاز داره، پس تاکید میکنم روابط شخصی اینها برام مهمه! از طرفی میخوام یه تماس با پیام بگیری و بگی: من از دفتر سردار فلانی هستم، دیدم همچین همایشی دارید خوشحال شدیم و اگر کمکی از دست ما برمیاد به ما بگید.
خودت رو هر طور شده به پیام نزدیک کن و باهاش طرح رفاقت بریز و غیر مستقیم ازش آمار بگیر ببین چطوری به نوال رسیدن!
همکار هادی در پاسخ گفت: چشم ولی به نظرت اگر اینا با نوال همکار باشن تو حرف زدنش با من معلوم میشه؟
هادی گفت: اصلا نمیخوام در صحبت هاش معلوم بشه، صرفا میخوام بدونم مسئله رو چطور برات روایت میکنه، نوع روایت کردنش برام مهمه!
مرتضی نوال را در لبنان با اطلاعاتی که برای تهران فرستاده بود رسما تحویل برادران در تهران داده بود و خیلی پیگیر مسئله نبود.
نوال از بیروت خارج شد و به تهران آمد و همان ابتدا در فرودگاه با پیام رو به رو شد. او به عنوان یک دخترک لبنانی برای پیام آنقدر جذاب بود که دلش را با خودش برد و ذهن پیام را حسابی مشغول کرد.
نوال از همان فرودگاه تا توانست با پیام گرم گرفت. از او خیلی تشکر کرد و به محل اقامتی که برایش مشخص کرده بودند منتقل شد.
تمام فکر و ذکر پیام از لحظه ی دیدار حضوری با نوال و به محض دیدن رفتارش شده بود نوال!
ذهنش مشغول شده بود.
وسط فکر و ذکرهای پیام فردی که هادی به عنوان رابط به پیام وصل کرده بود با او تماس گرفت.
+ سلام، محسن هستم. از دفتر سردار با شما تماس گرفتم، راجع به همایشی که دارید برگزار میکنید. میخواستم حضوری ببینمت وقت داری؟
- بله حتما، چرا که نه؟ کجا همدیگه رو ببینیم؟
+ نمیدونم اگر دوست داشتی شما بیا دفتر ما، وگرنه من میام سمت شما
- اتفاقا ایده ی خوبیه من میام دفتر سردار، برای ساعت 18 امروز اونجا باشم خوبه؟
+ بله مشکلی نیست. بیا، رسیدی جلوی درب ورودی تماس بگیر من هماهنگ کنم بیای داخل
محسن به محض اینکه تلفن را گذاشت با هادی تماس گرفت:
+ اگر ممکنه هماهنگ کنید من برم دفتر سردار، اونجا پیام رو ببینم.
- هیچ مشکلی نیس من با رئیس دفتر حاجی صحبت کردم، اونجا کاملا وانمود میکنن که تو در دفتر حاجی کار میکنی، یه اتاق در اختیارت هست اونجا با پیام کارها رو پیگیری کن، شمارهی رئیس دفتر حاجی رو میدم بهش یه زنگ بزنم
+ خیلی ممنونم ، همین الان پیگیر میشم
محسن به دفتر سردار رفت. برای عادی سازی محیطی را برای محسن آماده کرده بودند تا پیام برسد.
ادامه دارد....
.