خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_نودُهشتم بعد هم شروع به سينه زني كرد، اولين بار بود كه اين بي
✨🌱✨🌱✨🌱✨ ابراهيم هنوز مشــغول بود و در كنار كانــال دوم بچه ها را كمك مي كرد. خيلي مواظب نيروها بود. چــون در اطراف كانال ها پر از ميادين مين و موانع مختلف بود. خبر رســيدن به كانال سوم، يعني قرار گرفتن در كنار پاسگاه هاي مرزي و شروع عمليات. اما فرمانده گردان، بچه ها را نگه داشــت وگفت: طبق آنچه در نقشه است، بايد بيشــتر راه مي رفتيم، اما خيلي عجيبه، هم زود رســيديم، هم از پاسگاه ها خبري نيست! تقريباً همه بچه ها از كانال دوم عبور كردند. يكدفعه آســمان فكه مثل روز روشن شد!! مثل اينكه دشمن با تمام قوا منتظر ما بوده. بعد هم شروع به شليك كردند. از خمپاره و توپخانه گرفته تا تيربارها كه در دور دســت قرار داشت. آن ها از همه طرف به سوي ما شليك كردند! بچه ها هيچ كاري نمي توانســتند انجام دهند. موانع خورشيدي و ميدان هاي مين، جلوي هر حركتي را گرفته بود. تعداد كمي از بچه ها وارد كانال ســوم شــدند. بســياری از بچه ها در ميان خاك هاي رملي گير كردند. همه به اين طرف و آن طرف مي رفتند. بعضي از بچه ها مي خواســتند باعبور از موانع خورشــيدی در داخل دشت سنگر بگيرند، اما با انفجار مين به شهادت رسيدند. اطراف مســير پر از مين بود. ابراهيم اين را مي دانست، برای همين به سمت كانال سوم دويد و با فريادهايش اجازه رفتن به اطراف را نمي داد. همه روي زمين خيز برداشتند. هيچ كاري نمي شد كرد. توپخانه عراق كاملا ً مي دانست ما از چه محلي عبور مي كنيم! و دقيقاً همان مسير را مي زد. همه چيز به هم ريخته بود. هر كس به سمتي مي دويد. ✍ادامه دارد... http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd