✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_دوازدهم
اسارت
راوی: امير منجر
از خبر مفقود شــدن ابراهيم يك هفته گذشــت. قبــل از ظهر آمدم جلوي مسجد،
جعفر جنگروي هم آنجا بود.
خيلي ناراحت و به هم ريخته.
هيچكس اين خبر را باور نمي كرد. مصطفي هم آمد و داشــتيم در مورد ابراهيم صحبــت مي كرديم.
يكدفعه محمد آقا تراشكار جلو آمد. بي خبر از همه جا گفت: بچه ها شما كسي رو به اسم ابراهيم هادي مي شناسيد!؟
يكدفعه همه ما ساكت شديم با تعجب به همديگر نگاه كرديم.
آمديم جلو و گفتيم: چي شده؟!
چه مي گي؟!
بنده خدا خيلي هول شــد.
گفت: هيچي بابا، بــرادر خانم من چند ماهه كه مفقود شــده، من هر شب
ساعت دوازده راديو بغداد رو گوش مي كنم. عراق اسم اسيرها رو آخر شب ها اعلام مي كنه!
ديشــب داشــتم گــوش مي كــردم، يكدفعــه مجــري راديــو عــراق كه فارســي حــرف مــي زد برنامــه اش را قطــع كــرد و موزيك پخــش كرد.
بعد هم با خوشحالي اعلام كرد: در اين عمليات ابراهيم هادي از فرماندهان ايراني در جبهه غرب، به اسارت نيروهاي ما درآمده.
داشتيم بال درمي آورديم!
همه ما از اينكه ابراهيم زنده است خيلي خوشحال شديم.
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🍃🌼