. 🖋 ای که آبادی به قربان سرت ویرانه شد عقل بی چون و چرا با حکمتت دیوانه شد در شبت خفته طلوعی تا که صبحی آیدش جام می بهر بلا از خون جان میخانه شد آری این ویرانه ها سقف شهود حق شدند هرکه آنها را ندید از بهر خود بی خانه شد حاضرم یک شب که نه کل حیاتم را دهم تا بگویند از بر این یک شب او رندانه شد آتش درد فراق را خوب میبینی به چشم؟! عشق اقصی یت مرا کشت و شبم جانانه شد 🇵🇸 @gaze_karbala