‏میگفت تو بستنی فروشی نشسته بودیم اسماعیل گفت؛یه هفته دیگه منو تو همین خیابون تشییع میکنن دعوتمون کرد بریم پیشش.جدی نگرفتیم،با خنده رفتیم کنارش نشستیم دقیقا هفته بعد،همونجا،زیر تابوتش، یاد حرفش که افتادم دیگه گریه امونم نداد. امروز مادرش بعد از ۴۱سال به دیدار پسرش رفت روحش شاد