ماجرای یک دختر فلسطینی
قرار بود عروسی من دو ماه پیش برگزار شود. با اینکه یک واحد مسکونی هم آماده کرده بودیم، مراسم را به خاطر بیماری پدرم به تاخیر انداختیم. با شروع بمبارانها، مرتب گریه میکردم که مبادا منزلم را از دست بدهم. نامزدم هر دفعه که گریه مرا میدید با لبخند میگفت: وقتی با هم هستیم و همدیگر را داریم هزار هزار خانه فدای سرت. اینها را برایتان مینویسم که بگویم: نامزدم پریروز شهید شد.
عَلیاء - غزه
#فلسطین #غزه #جنایات_اسراییل
@GgaroGhati
https://eitaa.com/GgaroGhati
═────────◇────────═
🇬 🇬 🇦 🇷 🇴 🇬 🇭 🇦 🇹 🇮