📙 خوانش کتاب دکل همین که پیچیدم داخل کوچه‌ی مدرسه با حمید رو به رو شدم تا مرا دید سریع خودش را رساند به من با خوشحالی دست داد و سلام کرد. جواب سلامش را دادم و گفتم: هان چی شده؟ چرا امروز دیر رسیدی مدرسه؟ گفت: حاج آقا مادرم را برده بودم دکتر. گفتم بلا به دور است. چیز خاصی که نبود؟ گفت: نه حاج آقا یک سرماخوردگی ساده بود. گفتم احسنت به شما که به مادرت احسان میکنی، ان شاء الله خدا شفا دهد! باهم وارد مدرسه شدیم دم دفتر مدرسه به حمید گفتم: شما برو مطالب هفته ی قبل را روی تخته بنویس تا من بیام خیلی خوشحال شد با ذوق زدگی گفت: چشم حاج آقا من رفتم بنویسم تا شما تشریف بیارید. داخل دفتر شدم آقای نادری از جایش بلند شد و جلو آمد. بعد از احوال پرسی و چاق سلامتی نشستم آقای نادری گفت: این دانش آموزی که با شما صحبت میکرد رفتارش توی کلاس چه جور است؟ گفتم: حمید آقا از آن افرادی بود که اوّل ،کار خیلی جبهه گیری میکرد. تیکه‌هایش هم آبدار بود اما خوشبختانه به لطف خدا کم کم گاردش باز شد. الان از آن دانش آموزهایی است که سؤالاتش واقعاً دقیق و جالب است. آقای نادری سری تکان داد و با تعجب گفت: عجب. فکرش را هم نمی کردم که این دانش آموز بتواند با شما کنار بیاید. معلوم است یا مباحث شما کارساز است یا مهره مار دارید البته به نظر من، دلیل مهم این قضیه این است که چون شما گام به گام، مباحث را با سیر منطقی می پزید و آماده‌ی هضم میکنید، بچه ها می‌پسندند. گفتم این که نظر لطف شماست اما علاوه بر نکته‌ای که فرمودید شیوه ی تکریم دانش آموز توسط معلم و نیز فطرت پاک و قلب آماده ی آنها، دو عامل مهم و مؤثر برای نرم شدن دل جوان است. به عقیده ی بنده، اگر معلم با جوان رفیق شود و کرامت انسانی او را حفظ کند، روحیه ی پهلوانی جوان تحریک می‌شود در نتیجه خودبه خود دست از بسیاری زشتیها و رفتارهای ناپسند بر می دارد در روایت نیز داریم که امیرالمؤمنین عالم فرمودند: «مَن كَرُمَت عَلَيْهِ نَفسُه هانَت عَلَيْهِ شَهَواتُه»؛ تکریم انسان و اینکه او بفهمد چقدر ارزش و کرامت دارد این که درک کند چه تواناییهای فوق العاده‌ی روحی دارد نقش زیادی در خوار شدن و کوچک شدن امیال شیطانی و گناه آلود خواهد داشت. ان شاء الله که خدا به جوانهای ما کمک کند! آقای نادری نیز در جواب گفت: ان‌شاء الله حرفتان کاملاً صحیح است. از جای خود برخاستم و گفتم با اجازه بنده بروم به کلاس برسم. موقتاً از آقای نادری خداحافظی کردم و راهی کلاس شدم. با انگشتر خود چندبار آرام به در کلاس ضربه زدم و وارد شدم بچه ها با برپای مبصر از جا بلند شدند. گفتم: بفرمایید بشینید. دیدم حمید پای تخته است مطالب را خیلی شسته و رفته با دو رنگ قرمز و آبی نوشته بود بعد از این که کیف خود را روی میز گذاشتم، نگاهی به تخته انداختم و گفتم میبینم که آقا حمید گل مطالب را خیلی مرتب و شکیل روی تخته نوشته و مثل یک وردست و دستیار ماهر کار استادش را راحت کرده. حمید لبخندی زد و گفت: بله حاج آقا از کوچکی شاگرد شوفری را خیلی دوست داشتم. دستی زدم به شانه‌ی حمید و گفتم: خب شاگرد شوفر عزیز! کرایه‌ها را جمع کردی یا نه؟ میخواهیم حرکت کنیم ها! حمید هم که برای این جور شوخی‌ها پایه بود شستم خبردار شد که می خواهد با حالت مزاح برود سر میز بچه ها و پول جمع کند؛ به همین دلیل برای این که اوضاع کلاس به هم ور نشود به سرعت گفتم: آقا حمید، امروز همه مهمان من هستند کرایه از آنها نگیر بنشین روی صندلی‌ات تا حرکت کنیم. حمید هم به ناچار نشست کمی جو مسخره‌بازی، کلاس را پر کرد. یکی وسط کلاس با لحن لاتی گفت: آقا حرکت کردیم تهران- استانبول نبود؟ صدای قهقهه‌ی بچه ها بلند شد همین طور که روی سکوی کلاس ایستاده بودم کمی جلوتر رفتم. صدای خنده‌ی بچه ها که خوابید، گفتم مسافران محترم دیگر وقت حرکت است امروز خیلی کار داریم و بحثمان هم شیرین است حالا برای سلامتی راننده و شاگرد شوفر و تمام مسافرین محترم فضای کلاستان را با یک صلوات آرام معطر کنید تا راه بیفتیم. صدایم را بالا بردم و گفتم به این جمله‌ی من دقت کنید؛ اگر جلسه ی اوّل را به یاد بیاورید بحث ما سر این بود که اگر بخواهیم برای پیشرفت و قوی شدن کشورمان قدمی برداریم با هدف گذاری و تعیین مقصد، جهت مسیر برای ما روشن خواهد شد. مثلاً اگر با دست خود فلان قله را به ما نشان بدهند و بگویند نقطه ی نهایی آنجاست خب، يقيناً مسیر و سمت و سوی حرکت مشخص می‌شود تا حدّی و به صورت اجمال روشن شد که ما برای پیشرفت کشورمان باید آن دسته از اقداماتی را انجام دهیم که زمینه ی رسیدن به هدف انقلاب یعنی تمدن نوین اسلامی و آمادگی برای ظهور است خب این یک قاعده کلی است اما اگر بخواهیم وظایف ما ریز به ریز مشخص شود باید چیزهای دیگری از بحث روشن شود .... ادامه دارد ...🍃 📻کانال قدیما (نوستالژی)👇 🆔 @ghadima110