✔️خاطره ای از شهید گل محمد غزنوی ⏪همسایه مون داشت خونه می ساخت.گل محمد اون موقع ده الی دوازده ساله بود. یک روز دیدم چوب های سنگین رو روی دوشش گذاشته و برام بنایی می‌بره خونه همسایه. بهش گفتم:محمد جان! اونا دارن خونه میسازن، تو چرا اینقدر خودت رو خسته می کنی؟ جواب داد: مادرجان! اینها توی خونه شون مرد ندارند، وظیفه منه که بهشون کمک کنم... 📂منبع:کتاب کاش با تو بودم، صفحه ۶۸ ┄──┅┅–══●══–┅┅──┄ ─═इमाम👑الغدیر{حق‌مشبک}👑अली═─ https://eitaa.com/joinchat/3251437753Cfbf6c03517