#خاطره
شهید زین الدین یک بار به طور ناشناس به کربلا رفتم. از قبل با خود عهد بسته بودم که به هیچ وجه با کسی حرف نزنم تا نفهمند که من یک ایرانی ام. وارد حرم امام حسین(ع) شدم و حسابی با آقا خلوت کردم ... .از حرم که بیرون آمدم، خوردم به یک مرد عرب. از دهانم پرید و گفتم: آقا ببخشید... معذرت می خواهم... وقتی با نگاه عجیب و چهره حیرت زده مرد عرب مواجه شدم تازه فهمیدم که چه دسته گلی به آب دادم. تا آن مرد عرب آمد چیزی بگوید، من خودم را در میان جمعیت گم کردم.
🍃🌷
#قاف_عشق
@ghafeshgh 👈👈