📛 داستـان شیـطانـواره 📛
♨ قسمت نهم ♨
🍁 خواهرم اصرار کرد تا ماهواره را روشن کنم .
🍁 من هر چه مخالفت کردم
🍁 اما خواهرم دست بردار نبود که نبود .
🍁 مجبور شدم ماهواره را ، روشن کنم .
🍁 یک فیلم ترکیه ای جدید گذاشته بودند .
🍁 خیلی از آن فیلم تعریف می کرد .
🍁 از بس تعریف کرد ،
🍁 منم مشتاق شدم تا آن را ببینم .
🍁 همین باعث شد ،
🍁 که دوباره هر روز پای ماهواره بنشینم .
🍁 با اینکه می دانستم
🍁 که فیلمش برخلاف مبانی اسلام بود .
🍁 ولی باز تماشا می کردم .
🍁 و خودم را قانع می کردم
🍁 که مثلا آن فیلم را برای تفریح ، می بینم .
🍁 فیلمش ، سرشار از گناه بود .
🍁 سرشار از خیانت بود .
🍁 زن شوهردار با مردان دیگر ارتباط داشت
🍁 یا اینکه زنان قبل از ازدواج ،
🍁 از دوست پسرش باردار می شد .
🍁 سر و سینه و ناف و پاهای زنان نیز ،
🍁 در اوج بی حیایی ، لخت و عریان بود .
🍁 و چیزهای دیگر ، که از گفتن آنها شرم دارم
🍁 مدتی گذشت
🍁 و باز هم این فیلمها بر من تاثیر گذاشت
🍁 و دوباره شخصیت مرا عوض کرد .
🍁 باز هم بدحجاب شدم .
🍁 باز هم بداخلاق شدم .
🍁 باز هم با علی دچار مشکل شدم .
🍁 تا اینکه یک روز مرضیه بهم زنگ زد و گفت :
🔥 آبجی هر کجا هستی ،
🔥 زود خودتو برسون خونه ما .
🍁 من هم بچه هایم را به همسایه سپردم و رفتم
🍁 به خانه مرضیه رسیدم .
🍁 دم در خانه آنها ، خیلی شلوغ بود .
🍁 دلم یهویی ریخت .
🍁 ترس و نگرانی و اضطراب ،
🍁 وجودم را پر کرده بود .
🍁 از میان جمعیت ،
🍁 راه را باز کردم و رد شدم .
🍁 ناگهان چشمم به پلیس افتاد .
🍁 که دم در خانه مرضیه ، ایستاده بود .
🍁 ترس و دلهره ام بیشتر شد .
🍁 فهمیدم که یک اتفاقی برای خواهرم افتاده
♨
ادامه دارد ♨️
💟
@ghairat