غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت ۲۱ 🌟 طبق رسومات ما ، 🌟 بعد از عقد ، عروس به خانه داماد می
💞 داستان واقعی گاهی عشق گاهی نفرت 💞 قسمت ۲۲ 🌟 من دوران مجردی ، 🌟 خیلی به تیپ و ظاهرم اهمیت می دادم 🌟 ولی مذهبی و غیرتی بودم . 🌟 با دخترای غریبه و نامحرم ، با تکبر و غرور ، 🌟 برخورد می کردم ، اصلا تحویل نمی گرفتم 🌟 یک روز ظهر ساعت سه ظهر ، 🌟 از کنار مدرسه دختران ، عبور می کردم ، 🌟 که ناگهان صدای چند دختر ، به گوشم رسید 🌟 که می گفتند : 🔥 خوش تیپ شهرک اهواز 🔥 عکاس شهرک اهواز 🌟 صدا را دنبال کردم ، 🌟 دیدم چندتا دختر ، از پنحره مدرسه ، 🌟 به من نگاه می کردند و فریاد می زدند 🌟 بنده هم لبخنذی زدم و راهم را ادامه دادم 🌟 بعضی دخترها هم ، به هر بهانه ای ، 🌟 جلوی راهم را می گرفتند 🌟 و سر صحبت را با من باز می کردند . 🌟 اما من بی معطلی ، سر به زیر می انداختم 🌟 و به راهم ادامه می دادم . 🌟 از موقعی که مغازه زدم ، 🌟 روز به روز ، دوستان من ، زیادتر می شدند 🌟 با اخلاق خوبم توانستم ، 🌟 خیلی ها را جذب کنم ؛ 🌟 البته غیر از خانواده زنم . 🌟 یک روز تعطیل ، قرار شد خانواده ما ، 🌟 با خانواده دایی و دامادشان ، 🌟 برای صرف نهار ، به قلب طبیعت بروند 🌟 به یک جای سرسبز ولی نزدیک ... 🌟 من هم به همراه خانواده ام ، حرکت کردیم 🌟 و دوست داشتم که نامزدم ، با ما بیاید ، 🌟 بخاطر همین به پدرم گفتم 🌟 که به طرف خانه نامزدم برویم 🌟 در را زدم 🌟 مادر زنم در را باز کرد 🌟 سلام کردم 🌟 جواب سلامم را داد 🌟 ولی دستش را از در جدا نمی کرد 🌟 و این یعنی حق ندارم ، داخل شوم 🌟 پدرم داشت نگاهم می کردم . 🌟 این بار ، پای غرورم در میان بود . 🌟 حیا را کنار گذاشتم 🌟 و با پرویی ، دستش را انداختم 🌟 و داخل شدم و نامزدم را صدا زدم . 🌟 برادر زنم از اتاق بیرون آمد و گفت : 🔥 اجازه نمیدم خواهرم با شما بیرون بیاد 🌟 او هم جلوی در ایستاد و مانع آمدن زنم شد . 🌟 منم که تا آن روز ، 🌟 این همه بی احترامی ندیده بودم 🌟 با دیدن این کارش ، به سیم آخر زدم 🌟 عربده کشیدم و صدام را بالا بردم و گفتم : 🌹 آمدم دنبال زنم 🌹 زنی که شرع و عرف و قانون ، 🌹 اونو بر من حلال کرده . 🌹 و لعنت بر کسی که ، 🌹 حلال خدا رو حرام می کنه ... 🍁 ادامه دارد 🍁 💟 @ghairat