هدایت شده از پیام ناشناس من
📪 پیام جدید سلام ما هم از بچگی از پدرمون هراس داشتیم؛ هیچوقت نمی زد ولی خیلی بداخلاق بود و زهره ترک میشدیم؛ الانم وقتی خونه میاد انگار روی سینه مون سنگین میشه و یک انرژی منفی از وجودش تو خونه منعکس میشه؛ اذیتی نبود که سر مادرم درنیاره ولی خدا مادرم رو که تجسم همه ی مهربانی ها، گذشت ها و سخاوت های دنیا بود برامون، از ما گرفت. بعد رفتنش که خودم تو خونه موندم و بابام، میفهمم که رنج ما در برابر رنج مادرم خیلی ناچیز بوده سرکردن با یک فرد بداخلاق، خسیس، کینه ای، بی گذشت ؛ سوختن و ساختن چون نگران بچه هاتی، با سیلی صورت رو سرخ نگه داشتن چون شوهرت حاجی هست و پولدار ولی آب از دستش نمیچکه و نگران آسیب بچه هات از این قضیه ای... آخ که هر وقت یادم میاد میسوزم ولی میگم مادرجان خوش به حالت که عزیز رفتی و راحت شدی