استکبار جهانی در نقاب سکولاریسم [1] امروزه برای جدایی دین از سیاست تلاش‌های مضاعفی صورت می‌گیرد. البته این صدایی است که عمدتاً از حنجره‌ی مستبدان عالم به گوش می‌رسد. آن‌ها با تفسیر دین به‌زعم خویش، سعی می‌کنند دایره حضور دین در زندگی بشر را کوچک و کوچک‌تر کنند و محدوده‌ی آن را به مسائل شخصی و فردی کاهش دهند. چراکه دین اسلام به‌حق قدرتی است در مقابل آن‌ها. دینی که برای همه ابعاد زندگی انسان برنامه دارد و هدف و غایت خداوند از آفرینش انسان را حاکمیت تفکر توحیدی، نفی عبودیت از غیر خدا، اقامه عدل، مبارزه با استبداد و استکبار، تحقق کرامت انسانی و تعظیم شعائر دینی تعریف می‌کند و برای احقاق همه این‌ها با حکمت خود قوانینی وضع نموده است. مسلماً چنین دینی حریفی تمام‌عیار در مقابله با طواغیت عالم است. لذا دشمنی با چنین دینی آشکار است، اما این دشمنی نه از جنس نفی کامل آن، بلکه به سبک حداقلی‌کردن آن یا به‌عبارتی قطعِ دست قدرتمند آن یعنی سیاست است. اگر سیاست از دین گرفته شود چیزی جز کنج محراب برای تنفس آن نمی‌ماند و این دین چگونه می‌تواند ادعای عبادت پروردگاری حکیم را داشته باشد؟ حال‌آنکه عقل، می‌داند، پروردگاری، شایسته‌ی پرستش است که کمال مطلق باشد و چنین خدایی منهای حکمت دیگر خدا نیست. دینی که غایتش فقط نمازی با رکوع و سجود ظاهری باشد و سی روز  گرسنگی و یک‌عمر دغدغه‌ی طهارت، اما ابایی از تنفس و حیات زیر سایه دشمن و مستکبر نداشته باشد؛ چگونه می‌تواند ادعای «اتمَمتُ» و «اَکمَلتُ» بر زبان جاری کند؟ آیا وضوی چنین دینی آب‌بازی نیست؟  [2] «آن‌چنان‌که در طول تاریخ شاهد هستیم سیره‌ی همه انبیای الهی و ائمه معصومین حاکی از آن است که ایشان در جهت تحقق حکومت حق کوشیده‌اند و در دوره‌هایی حکومت را از دست طاغوت زمانشان گرفته و خود عهده‌دار آن شده‌اند» (سید روح‌الله موسوی خمینی،البیع،ج2،ص617) اصرار فرستادگان خدا در تشکیل حکومت چیزی نیست که برکسی پوشیده باشد و نفی آن نفی تاریخ است اما باز شاهد آن هستیم که برخی در آثار، نوشته‌ها و گفتارهای خود در آن تشکیک می‌کنند و در تلاش برافراشتن پرچم سکولار برمی‌آیند. اینان دلایلی مطرح می‌کنند؛ از آن جمله که می‌گویند؛ در رسالت اسلام امور حکومتی در نظر گرفته نشده است؛ یعنی پیامبر فقط در مقام تبشیر و انذار بوده و هرگز در مقام وکیل یا رئیس معرفی نشده است. به نظر می‌رسد این افراد هرگز با آیاتی که پیامبر را امر به جهاد با کفار و منافقان کرده است یا آیاتی که درباره قضاوت، سلطه و ولایت است برخورد نکرده‌اند. یکی دیگر از دلایل آن‌ها بازمی‌گردد به زمانمند بودن احکام اسلامی درزمینه‌ی حکومت. آنان معتقدند؛ در صدر اسلام شرایطی مطرح بوده که امروز نیست و یا شرایطی مطرح نبوده که امروز هست. این افراد، واضع‌بودن خداوند را در قوانین و برنامه، مانند واضع بودن انسان‌ها می‌پندارند حال‌آنکه خداوند، عالم مطلق و حکیم مطلق است و قوانین وضع‌شده از سوی او به گونه ایست که جاودانه است و اقتضای خاتمیت آن سبب می‌شود هندسه احکام، تمام جوانب زندگی بشر را پوشش دهد. ناکارآمدی فقه اسلامی در حل مسائل حکومتی از دیگر دلایل سکولارها است چراکه معتقدند بسیاری از مسائل حکومتی علمی‌اند و نه فقهی. یعنی به روش علمی نیاز دارند حال‌آنکه فقه نهایتاً می‌تواند پاسخگوی مسائل حقوقی باشد تازه اگر در این مورد نیز موفق عمل کند. ادعای ایشان بازمی‌گردد به‌اشتباهشان در بحث مدیریت فقهی که از روش اجتهادی و عقلانی و برنامه‌ریزی آن غافل‌اند. فقه قادر است برای تمامی شئون حکومت چارچوب کلی تعیین نماید.« تشکیل نظام اسلامی که داعیه‌دار تحقّق مقرّرات اسلامی در همه‌ی صحنه‌های زندگی است، وظیفه‌ای استثنایی و بی‌سابقه بر دوش حوزه‌ی علمیه نهاده است و آن تحقیق و تنقیح همه‌ی مباحث فقهی‌ای است که تدوین مقرّرات اسلامی برای اداره‌ی هر یک از بدنه‌های نظام اسلامی بدان نیازمند است. فقه اسلام آنگاه‌که اداره‌ی زندگی فرد و جامعه - با آن گستردگی و پیچیدگی و تنوّع را - مطمح نظر می‌سازد مباحثی تازه و کیفیّتی ویژه می‌یابد و این همان‌طور که نظام اسلامی را از نظر مقرّرات و جهت‌گیری‌های موردنیازش، غنی می‌سازد، حوزه‌ی فقاهت را نیز جامعیّت و غنا می‌بخشد. روی آوردن به «فقه حکومتی» و استخراج احکام الهی در همه‌ی شئون یک حکومت و نظر به همه‌ی احکام فقهی با نگرش حکومتی - یعنی ملاحظه‌ی تأثیر هر حکمی از احکام در تشکیل جامعه‌ی نمونه و حیات طیبه اسلامی - امروز یکی از واجبات اساسی در حوزه فقه اسلامی است که نظم علمی حوزه، امید برآمدن آن را زنده می‌دارد».(پیام به جامعه‌ی مدرسین حوزه علمیه قم به مناسبت تشکیل شورای سیاست‌گذاری حوزه 24/8/1371).دلیل دیگر اشاره به تجربه‌های ناموفق دخالت دین در سیاست بیان می‌شود. ادامه دارد... ✍زينب نجیب @ghalamenajib