«زغالی که روی را سفید کرد» روی‌شان سفید شد؛ بالاخره بعد از اینهمه سال سختی و مشقت قورت دادن، اینبار برای خانواده، سنگ تمام گذاشتند! آنطور که معیشت آن عیال در منزل و بچه های قد و نیم قد، فدای کوه کندنِ پدرانه‌اشان گردید! درست است که ماجرای پدرانگی‌شان با پاداش مجاهدان و شهیدان در کف کارنامه اول مهرِ، مُهر شد و دست پُر تر از سال های تحصیلی دوران طفولیت، ماجرای این زیست مشقت آمیز به بهشتی که ارزان نفر‌وشندش، ختم گردید! اما کجا حال زار آن چشم براه ماندگان پدر را می توان تجسم و یا شرح ماجرا کرد؟! حالا دیگر همان نان خشک و خالی نیز بر سفره تنگ و کوچکشان یافت نمی شود! راستی چگونه، معیشت بازماندگان که حاصل قصور بر کرسی نشستگان است، تامین خواهد شد؟! ایکاش کمی برای‌مان بگویند که قرار نیست، اهل و عیال‌شان فراموش شود؛ تا بلکه بر این داغ بر دل نشسته، مُسکنی هرچند، موقت تزریق شود… ای روزگار که عمری با خطوط سیاه بر تو نوشتند، این‌بار با خطی آبی بنویس؛ آنانکه که با سنگ های سیاه، گذران تلخی عمر را می چشیدند، با خطوط سبز، برگه عبور از دنیای خویش را ربودند؛ تا سربلند به دیدار خدایی روند که روزی ایشان را در سیاهی ها، پنهان کرده بود! ✍🏻 فاطمه شکیب‌رخ @Ghalamzaniii