🔶استطراد در باب «حلب» بعض مورخين نوشته اند كه: «حضرت ابراهيم» گوسفندهاى خودشان را دوشيده، هر روز ثلث مجموع شير دوشيده را، در موقع «حلب» به فقرا انفاق مى كرد، لهذا موسوم به «حلب» گرديد، اما اين روايت صحيح نيست، چه اسم «حلب» در تورات «پره» است، و اين شهر بعد از «حضرت ابراهيم» بنا شده است، و «تدمر جديد» هم مى گويند، يونانيان «آلپ» مى گويند، و اين لفظ، لفظ «سريانى است» و معنى «رئيس» و «رأس» و «معبد» را دارد، و اسم اين شكل است () كه اشاره از حرف الف است () به اين اشكال مى نوشتند بعد در اين () شكل قرار گرفت. (انتهى) چنان كه گفتيم هجده قونسول در اين شهر است، «محمد خان»، مصلحت گذار ايران هم كه مقيم «اسلامبول» است، يك تن «يهودى حلبى» را، به جهة رسيدگى امور حاج، از جانب خود وكيل كرده، از تجار عجم كسى آنجا نيست، متاع فرنگستان از قبيل تفنگ و طپانچه و بلور در آنجا بسيار است، صورت هاى قشنگ روى پرده بسيار است، «حضرت مهد عليا» به جهت «شاهنشاه ايران»، تصوير دخترى را در روى پرده خريده به پنجاه تومان، پيش حقير به «پنج هزار تومان» قيمت داشت، خانه «نقيب الاشراف» منزل كرديم، حياط وسيع با صفا [و] اطاق هاى متعدد داشت، حقير و «جناب حاجى ميرزا محمود حكيم باشى»، و «آقا ميرزا محمد» كهياى «حضرت مهد عليا»، در اطاقى كه بهتر از اطاق منزلِ اول بود به سر مى برديم، روز بدى داشتيم، خاصه حقير كه به علت بى پولى و تعدّى مكارى، و بى لطفى «مهد عليا»، اسباب خود را حراج نمودم، به دوازده تومان در آنجا فروخته و از آنجا حركت نمودم. «قاضى حلب» همسايه ما بود، مرد معتبرى است، با جمعى از هم منزل‌ها به ديدن او رفتيم، حكايت غريبى از «ابراهيم پاشا»، پسر «محمد على پاشا» والى مصريان بيان مى كرد، من جمله اين كه در ايام حضر، [۱] خيلى با لطافت و سليقه حركت مى كند، چه از خوراك چه از پوشاك، دور سفر مثل سرباز بدون تفاوت چه از خوراك و چه از پوشاك، و از قول «ابراهيم پاشا» حكايت كرد كه، ابداً اشك به چشم من نيامده، حتى در طفوليت هم گريه نكرده ام، اگر هزار نفر را، در حضور من بند از بند جدا كنند، حالتم متغير نمى شود، و بارها اين فقره را امتحان كرده ام، با وجود اين از معجزات «پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله» يكى اين است كه، هر وقت به پابوس آن حضرت شرفياب مى شوم، چندان اشك از چشمم مى ريزد، كه رخت هايم تر مى شود، و حالت خود را ابداً نمى فهمم، وقتى رفيق لامذهبى همراه، در آن روضه مقدسه بى اختيار مسلمان شد، و تعجب دارم از «مفتى مدينه»، كه هر سال بايد جمعى كثير از عدول و مؤمنين آنجا شهادت بدهند، كه قبر مبارك «جناب حضرت رسول اللَّه» در همان جاى معين است و خلاف ندارد، و الّا «جناب قاضى» نه فاتحه مى خواند نه زيارت مى رود!! ابراهيم پاشاى مصرى مهين فرزند و سپهسالار «محمد على پاشاى ارنبود»، كه جدّ أمجد «خديو مصر» است، درسال (۱۲۳۴) به شرطقهروتنكيل [۲] طايفه باغيه «وهابيان»، حكمرانى «خطّه حجازيه»، به عهده مشارٌ اليه مفوض گرديد، مشارٌاليه نيز به همراهى يك اردوى معتبر و منظم به «حجاز» رفته، با «وهابيان» جنگيده شكست داد، و آنها را تا به «درعيّه» تعاقب كرده، «عبداللَّه بن سعود» را كه رئيسشان بود، با چهار نفر اولادش گرفته به «اسلامبول» فرستاد، به حكم «سلطان محمود» مقتول شدند، واين وقعه باعث لقب «غازى» گرفتن «سلطان» گشت. در سال (۱۲۴۱)، به همراهى كشتى هاى «مصر» در جنگ «يونانيان» حاضر شد، اما دشمنى «خسرو پاشاى» وزير بحر عثمانى و «محمد على پاشا»، باعث آن شد، كه مشارٌاليه به ميل جنگ نكند، بعد از آن كه كشتى هاى «عثمانيان» را، كشتى هاى دول متفقه، به حيله و خلاف حقوق ملل در «تاوارين» سوزاندند، «كشتى هاى مصر» هم سوخت، مشار اليه بقيه قشون خود را برداشته، از خستگى به «مصر» رفت. در سال (۱۲۴۸) بنا به نقار [۳] ما بين «عثمانيان» و «مصريان»، قشون به «شامات» آورده «عكّا» و «انطاكيّه» و «شام» را گرفت، و در «حمص» اردوى «حسين پاشا» را كه موسوم به «كورلكى» بود منهزم و پريشان ساخت، و تابه «كوياهته» تاخت و در سال (۱۲۵۵) اردوى عثمانى را، در موقع معروف به «نزيب» منهزم نموده، سردار «حافظ پاشا» را اسير كرد. «مارشال هولتكه» معروف، در اين جنگ در «اردوى عثمانى» با چند نفر از صاحب منصبان «آلمان»، خدمت (اركان حربى: اتيه مازور) داشتند. چون در سال (۱۲۶۵) شعور «محمد على پاشا» مختل شد، بالأرث و الاستحقاق، در جاى پدر نشست، اما زياده از هفتاد و يك روز، عمرش وفا نكرد كه در تخت «فراعنه» حكمرانى نمايد، مردى شجيع [۴] و قسىّ القلب بود، در جنگ اگر يك صاحب منصب، تكليف نظامى خود را ادا نمى نمود، همان آن [او را] مى كشت، و از هركس دليرى مى ديد فوراً مجازات مى كرد، و با اين جمله، [۵] پاك اعتقاد و درويش مسلك و جوان مرد بود، از صد ليره مصر كه مثل ليره انگليس است، كمتر به احدى انعام نداده است.