❤️حریم عشق 📝پرده سوم ❤️‍🔥منتظر شد تا بدون اضطراب و با حوصله سوار شود و بعد کودک را به آغوشش سپرد در را بست و خودش هم سوار شد دیرش شده بود اما با این وجود با آرامش رانندگی میکرد تا مادر و بچه اذیت نشوند چند دقیقه بعد، سپیده برای شکستن سکوت ماشین پیش قدم شد: تو رو خدا ببخشید اقا جواد از کار و زندگی افتادید امروز... لبخند کمرنگی روی لبهای آقا جواد نشست: اتفاقا آقا خسرو هم الان همینو بهم گفت چه تفاهمی! آه غلیظی از سینه سپیده خارج شد: ای بابا... کدوم تفاهم آقا جواد بخدا اگر بخاطر شیرین نبود تا الان هزار باره طلاقم داده بود نشنیدید مگه چی گفت؟ میگه اگر بخاطر شیرین نبود هرگز... بغض تبدیل به اشک شد و جمله اش را کامل نکرد آقا جواد دلخور از خسرو، رفع و رجوع کرد: اون حالش بد بور یه چیزی گفت شما جدی نگیرید خانومها ذاتا ریز بین و دقیق هستن ولی تو زندگی مشترک یکم فراموشکاری هم بد نیست تو دعوا که حلوا خیر نمیکنن یکی شما میگید دو تا اون میگه و کار بالا میگیره... پس چه بهتر که آدم وقتی عصبانیه حرفی نزنه سپیده_ شما به خودتون و فرخنده جون نگاه نکنید زندگی ما پر از گره و مشکله... _شما هم جای دختر منی سپیده خانوم. ولی اینجوری از زندگیت حرف نزن. ظاهر زندگی دیگران رو هم با باطن زندگی خودت مقایسه نکن ما هم مشکل داریم کمم نه ولی می سازیم مدارا میکنیم حل میکنیم زندگی بی مشکل که وجود نداره! سپیده رد اشک را از صورت گرفت: مشکلات ریز و درشت رو میشه تحمل کرد ولی هیچ زنی نمیتونه اینو تحمل کنه که فقط بخاطر بزرگ کردن بچه یکی دیگه توی زندگی شوهرش باشه... خسرو مثل پرستار بچه ش با من رفتار میکنه آقا جواد... خود من هیج ارزشی براش ندارم. خودتون که امروز از زبونش شنیدید. بارها اینو بهم گفته. بهش میگم اگر منو نمیخوای خب طلاقم بده. جواب نمیده... واقعا دیگه نمیدونم چه کار باید بکنم _دیگه این کلمه رو به زبون نیار دخترم. خودتون میگید جواب نمیده پس حتما زندگیشو دوست داره. وگرنه که یه پرستار برای دخترش میگرفت و تمام. شما الان بچه دارید یه نگاه بهش بکن بی پدر یا بی مادر بزرگ شدن حق این طفل معصومه؟ حقه که توی کشمکش بین شما بزرگ شه؟ سپیده آهسته با گوشه انگشت گونه پسر خوش خوابش را نوازش کرد و بغضش را فرو داد: چاره چیه مگه یه آدم چقدر تحمل داره. مملکت غریب از شوهرتم بی مهری ببینی و تحمل کنی؟ بخدا دارم افسرده میشم آقاجواد _حق کاملا با شماست ولی یکمم اونو درکش کن بعد از فوت خانومش واقعا داغون شد. دیگه همه وابستگیش به این بچه بود. شما شیرین رو رقیب خودت نبین اون طفل معصوم که گناهی نداره... _بخدا آقا جواد من شیرین رو دوستش دارم. خیلی هم بهش میرسم. ولی بس که خسرو سر اون با من جدل میکنه میترسم از این طفل معصوم متنفر بشم. مگه من دلم خواسته این بلا سرش بیاد؟ اگر خودشم بود بهش اجازه میداد بره بیرون بازی کنه... بخدا منم الان نگرانم فقط بخاطر این بچه دارم میرم خونه... _شما باید بپذیری شیرین برای شوهرت عزیزه شما هر چی رابطه ت با شیرین بهتر بشه خسرو بیشتر اعتماد میکنه و آروم میشه شما میتونی تا قیامت بگی حق با منه و من کوتاه نمیام ولی مشکلی حل نمیشه حق با شما هست ولی با این وجود شما برای اصلاح پیش قدم شو... بهش ثابت کن که خودش و دخترش رو با هم دوست داری و به زور اون بچه رو تحملش نمیکنی... سپیده فکری کرد و گفت: آقا جواد کسی نیست این بچه رو نگه داره وگرنه باز برمیگشتم بیمارستان پیشش بخدا... _با این بچه کسی از شما توقع نداره بری بیمارستان بمونی شما سعی کن با محبت به شوهرت بفهمونی که برای اون و برای شیرین ارزش قائلی... وارد کوچه ی تنگ خانه مادری خسرو شد و کنار در توقف کرد: بفرما... برید داخل من برم یکم خرید کنم و برگردم... راستی امشب شب علی اصغره.. میخوای چفیه و سر بند بگیرم از بازار برای پسرت؟ که امشب تو مراسم با لباس سفید تنش کنی؟ سپیده نگاهی به نوزاد انداخت و سر بلند کرد: نمیدونم والا... بهش فکر نکرده بودم _فکر کردن نمیخواد من میگیرم خواستی تنش کن... فعلا خداحافظ... 💝 کانال واحد خانواده موسسه مصاف(قنداب) 🔗 تلگرام | ایتا | سروش | اینستاگرام |توییتر http://eitaa.com/joinchat/3052404738C98cfab6798