نفست عطر بهشت است خودت می‌دانی زین سبب لطفِ لبت را به غـزل بنشانی گاه یک آهِ تو سرمست به قصد دل و جان هوسی ساخته تا شور و طلب بفشانی هرچه از زلفِ‌دل‌آویز تو آویخت خوش‌است دلِ آشـفــته‌ی ما را ز خَمَـش نرْهـانی! کم کن این فاصله را ای که نشستی به دلم در دلم هسـتی و از دیده‌ی من پنهـانی گرچه یک عمر به پایت دل و جانم فرسود به فـدای سـرت ای دوسـت، دلی و جانی شوقت افزوده مجالی به حوالی جنون چه خیالی که غمت هست فرا عقلانی ماهِ رویت به طربناکیِ احوالِ سحر مهـر باریده و هر روزنه‌ای نورانی فرصتی ده که حضورت به صفای‌دلِ‌شب جذبه‌ای فـوقِ تصوّر بدَمَد هـر آنـی چشـمه‌ی نور که تابیده به قلبِ لحظات رخنه‌ی عشــق درافتاده به هر ایمـانی ۱۴٠۳/٠۶/٠۷ -❀ ⃟ ⃟✍️رشوند ﴿ پی‌نوشت: تصویر برگرفته از هوشِ مصنوعی در پاسخ به این سروده است. 🌱