#خاطره_ای_از_امید 🌺
از زبان مادر شهید:
گاهی اوقات می خوابیدم و امید می آمد کف پایم را می بوسید. بهش می گفتم:《آقا امید! مامان! دیگه این کار رو نکن من ناراحت میشم》، میگفت:《تو مادری!》 می گفتم:《مادرم ولی با این کارت من ناراحت میشم!》
همیشه میگفت:《مامان جان چیزی کم و کسر نداری؟》 می گفتم:《نه مادر!》 می گفت:《قَسَمِت میدم نصف شبم که باشه هر کاری داری به من زنگ بزن هر موقعی هر کاری داری، اگه سرِت درد گرفت، اگه چیزی خواستی حتما بهم بگو!》
می گفت:《نمی دونی دعای شما چقدر برام تاثیر داره! فقط شما دعا کن من شهید بشم..》
می آمد اینجا و پدرش را می برد حمام، ناخن هایش را می گرفت و کارهایش را می کرد. بهش می گفتم:《مامان! بابات خودش میتونه بره.. این کار ها برا چیه؟》
می گفت:《نه! بابامه! باید ببرمش》..
دوستش می گفت:
بعداز ظهر عاشورا ترک موتورش بودم.
تو اصفهان رسیدیم به یه چهار راه خلوت،پشت چراغ قرمز ایستاد!
بهش گفتم:امید چرا نمیری،ماشینی که اطرافت نیست؟
بهم گفت:رد کردن چراغ خلاف قانونه و امام گفته رعایت نکردن قوانین راهنمایی رانندگی خلاف شرعه،پس اگه رد بشم گناهه داداش...
من شب تو هیئت اشک چشمم کم میشه...!
🌹
#شهید_امید_اکبری
🕊
#شهید_مدافع_وطن
🌹
#شهید_عملیات_تروریستی_سیستانوبلوچستان
🕊
#سالروز_شهادت
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
💠
@ghararghehajghasem