از زبان همسرشهید: 🔴وقتی شب آخر شروع کردی به جمع کردن وسایل و ساک بستن، دلم غوغا به پا کرد. وقتی که خوابیدی ، همان جا بود که یک فکری مثل برق از سرم گذشت. بلند شدم و ساعت گوشی ات راخاموش کردم و تلفن را بحالت سکوت درآوردم .کمی دلم آرام گرفت . خیالم راحت شد که صبح خواب میمانی و به پرواز نمیرسی! صبح خودم آهسته نمازم را خواندم و خوابیدم ، هنوز خوابم سنگین نشده بود که صدای بلندی در خانه پیچید . همه از خواب پریدیم کتاب بزرگی از طبقه بالای کتابخانه افتاده بود روی ظرفی در طبقه پائین و آن را خرد کرده بود. ساعت را نگاه کردم . آه از نهادم بلند شد.دقیقا همان ساعتی بود که باید بیدار می شدی؛ آنجا بود که فهمیدم خدا هم به این رفتن راضی است. بلند شدی و جاروبرقی را آوردی و همه شیشه خرده ها را جمع کردی. بعد نمازخواندی و رفتی. 🌺🌺🌺 قد علم کردی در نبردی دوباره با خونت ، نه با عصاره آن ؛ عاشورا و ای کاش های ما دوباره می رویند و ما حلقه می زنیم گرداگرد عصاره تو و هر چه تیر بلا گوارایمان باشد تا شاید حسرت ( یا لیتنا ) کمی رهایمان کند. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ 💠 @ghararghehajghasem