لبت بر جام جان اما دل ِ پر خون گواه توست نماز عشق خوان اما غم نان قبله گاه توست جهان دار مکافات است و جان مهمانپذیر درد به صبح ِ ابتدا زودی، شب ِ پایان پگاه توست دل دیوانه جا ماندی قطار آرزوها رفت نیا بیرون که ماندن شرط و تنها سرپناه توست در این میدان که کوک ِ جان شد از تنگ نفسهایت بخواهی یا نخواهی نقشه ی غم راه و چاه توست تب پرواز در سر داشت اما بد به دام افتاد شباب آسمانم، آنکه شعر روی ماه توست دل دیوانه ام بالت شکسته بد وَ می دانم به خاک افتادی و کرمش غذای روز و ماه توست و‌ میشد حجره ای از ماه باشی در خودت اما چو شیشه سادگی کردی شکستن کارگاه توست به پاس درس استاد مقام حاتم دوران گدایی کرده ای گنج جهان و رنج شاه توست در اینجا زندگانی را سراغ از پول می گیرند سراغ از عشق چون کردی همین یک اشتباه توست در این بازار مغلوبان که ارزان می فروشند عشق خریدی تو گران دل را و این تنها گناه توست