سوارش می‌کردم تا اهواز. شب می‌رفتیم به قرارگاه کربلا و خدا رحمت کند شهید صیاد شیرازی را. گفتم یک عالم برایت آورده‌ام که در قم، دومی ندارد. می‌خواهم این‌جا سخنرانی کند. شهید صیاد، قرارگاه کربلا را آماده کرد. پنج هزار ارتشی در آن سالن با نظم و بسیار مرتب نشسته بودند. آقای مصباح سخنرانی کردند و گفتند خداوند علماءنا و تجارنا نگفته است، ولی «جندنا» گفته است. شما ارتشی‌ها مال خود خدا هستید، چون خداوند فرمودند است «و ان جندنا لهم الغالبون». تنها گروهی که خدا به خودش نسبت داده است، شما هستید. بعد یکی از ارتشی‌ها گفت که فلانی! با این مژده‌ای که حاج آقا به این‌ها داد، کار شما مثل این بود که پنجاه تانک به ارتش بدهند. پسرهای حاج آقا جبهه بودند. دامادش آقای محمدی عراقی همیشه جبهه بود. این نامردی به تاریخ است. نواب هم‌چنین گفت: این بدان معنا نیست که همه مواضع آقای مصباح را قبول دارم. من در آخرین دیدارم هم دست ایشان را بوسیدم. مرد باشید و اگر حرفی دارید، بزنید. چرا تاریخ را تحریف می‌کنید؟ تا کسی مخالف شما شد، مخالف امام و جبهه و جنگ شد؟ این‌ها شاگردان ایشان هستند. در مؤسسه در راه حق و در منزلی که قبل از انقلاب بود و بعد از انقلاب و در مسیری که بودند. این اختلاف‌نظرها که امروزی نیست. آخوند خراسانی و سید محمد کاظم طباطبایی صاحب عروه در نجف این‌گونه بر سر مشروطه اختلاف داشتند که یکی می‌گفت واجب است و یکی می‌گفت حرام است. چه اشکالی دارد؟ آیت‌الله بهجت به من می‌فرمودند که فلانی! از آخوند یا صاحب عروه پرسیدند که پشت سر رقیب‌تان نماز بخوانیم یا نه؟ صبح که پرسیدند، جواب ندادند و شب که برای درس رفتند، در بالای منبر گفتند که بله، پشت سر ایشان نماز بخوانید. این‌ها با هم این‌طور رفتار می‌کردند. رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب در بخش دیگری از سخنان خود گفت: چرا حوزه علمیه ما این‌قدر باید تنگ‌نظر باشد و این‌قدر کوچک فکر کند؟ قدیم‌ها که کودک بودیم، در کتاب‌های‌مان نوشته بودند که «بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد». این ادبیات ما چقدر غنی است. آقای مصباح یک بزرگ بود و دشمنش هم یک بزرگ بود. سروش هم کلی از او تعریف می‌کند و بعد نقد می‌کند. شما یک اعتراض دارید، اعتراض‌تان را مرد و مردانه و با اصول اخلاقی و در چهارچوب بگویید. حوزه ما باید جای گذشت، بزرگی، بزرگ‌مردی، مردانگی، تحمل و آقایی باشد. البته انسان‌هایی که دنبال رأی و حطام دنیا هستند، نمی‌توانند این‌ موضع را بگیرند، چون یا می‌خواهند بگویند حیدری و نعمتی تا نانی در دعوا گیرشان بیاید؛ ولی انسان‌هایی که بزرگ هستند و با بزرگی، بزرگ می‌شوند و می‌خواهند بزرگ بمانند و شکوه و عظمتِ بزرگی را درک کرده‌اند، به خاطر این چیزهای پست دنیا، بزرگان را زیر سؤال نمی‌برند. استاد ما، مظهر اخلاق بود. مظهر صفا بود. مظهر سادگی بود. مظهر ساده‌زیستی بود. خودش و فرزندانش پاک زندگی کردند. آیت‌الله امینی رضوان الله تعالی علیه، آیت‌الله مصباح، آیت‌الله یزدی و امثال ایشان، خودشان را به ده شاهی دنیا آلوده نکردند. آقای یزدی با ما اختلاف نظر داشت، ولی رئیس قوه قضائیه بود. یک مدرسه و مسجد نساخت. هیچ اقدامی از پول قوه قضائیه برای خودش نکرد. مرد باشید و اگر مخالف کسی هستید، مردانه خوبی‌هایش را هم بگویید. وی گفت: آیت‌الله مصباح، مظهر تقوا بود. من شهادت می‌دهم خودش و فرزندان صالحش یک سر سوزن آلودگی دنیایی نداشتند. مگر ندیدید آقازاده‌ها چه آبرویی بردند. آیت‌الله مؤمن فرمودند که یک روز خدمت مرحوم آیت‌الله منتظری رفته بودم ـ همه رفتند؛ ما هم باید به آن‌ها ملحق شویم ـ گفتند که دیدم آقای منتظری گریه کردند و گفتند که مردم از وضع ما روحانیان ناراحت هستند. از وضع زندگی و تشکیلات و تجملات ما ناراحت هستند. گفتم آقای منتظری! از دست من «مؤمن» ناراحت هستند که عبایم عبای پانزده سال قبل است و خانه‌ام همان خانه پدری‌ام است؟ یا از دست فلانی که طرفدار شماست و با بنز در خیابان‌ها ویراژ می‌دهند؟ از دست من ناراحت هستند یا از دست آن‌ها. واقعاً اگر این تقوایی که آقای مؤمن، آقای یزدی، آقای مصباح و آقای امینی می‌خواستند در جامعه پیاده شود، برقرار بود، الان این وضع در جامعه نبود. آقای امینی در مجلس خبرگان نشستد. اقای خامنه‌ای رئیس‌جمهور بودند و به خبرگان شام می‌دادند. آقای امینی آن‌جا گفتند که آقای خامنه‌ای از من خواسته‌اند چند دقیقه مزاحمت کنم. سرش را پایین انداخت و گفت: آقایان! بزرگواران! به مردم گفتیم انقلاب کنید، و بچه من همان‌جایی سربازی می‌رود که بچه شما رفته است. من همان نانی را می‌خورم که شما می‌خورید. من همان پنیر کوپنی را می‌خورم که شما می‌خورید. مثل این سید یعنی آقای خامنه‌ای که وقتی پنیر کوپنی‌اش تمام می‌شود، پنیر آزاد نمی‌خورد. گفتند ما با مردم همان‌طور که قول دادیم، رفتار کردیم؟ ولی آقای امینی همان‌طور رفتار کرد. ما در خانه آقای امین