ی بودیم. اخوی بنده داماد ایشان بود. شب خواستگاری برای اخوی در منزل آقای امینی، اگر هرکدام می‌خواستیم یک سیب و یک پرتقال و خیار بخوریم، نمی‌شد. این، زندگی ایشان بود. این‌ها رفتند. آقای مصباح یک وجب فرش دست‌باف نداشت. خانه‌اش هست و می‌توانید بروید و ببینید. ما که خانه‌زاد بودیم. پریروز که به خانم‌شان تسلیت می‌گفتم، گفتند که آقای مصباح شما را مثل بچه خودشان می‌دانستند. رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب در ادامه سخنان خود افزودند: من نه از طلبه‌ها می‌خواهم که وابسته باشند و نه می‌خواهم موضع نداشته باشند. من می‌خواهم مرد باشند. مردانگی و جوان‌مردی. راست بگویند. صادقانه بگویند. بگویند این دشمن من است ولی این صد تا خوبی را دارد. این با من مخالف فکری است ولی این صد امتیاز را دارد. آقای مصباح نه آلودگی دنیایی داشت نه مشکلی با امام داشت، نه مشکلی با جنگ داشت؛ بلکه همراه بود و در تشییع جنازه شهدا حضور می‌یافت. ما برادرمان شهید شد و دیدیم ایشان برایش چه کار کرد. ما برادرمان از بوسنی می‌آمد و می‌دیدیم برای او چه می‌کرد. ما اخ‌الزوجه‌مان در بوسنی بود و وقتی می‌آمد و به دیدن ایشان می‌رفت، می‌دیدیم که چطور او را تحویل می‌گرفت؛ چطور رزمنده‌ها را در زمان جنگ و بعدها تحویل می‌گرفت؛ چطور قاسم سلیمانی را تحویل می‌گرفت. چطور سید حسن نصرالله را تحویل می‌گرفت و سید حسن نصرالله چطور ایشان را تحویل می‌گرفت. علامه سید محمد فضل‌الله به من گفت که وقتی مرا از ایران برای اجلاس‌های بین‌المللی دعوت می‌کنند، می‌بینم آیا آقای مصباح در بین سخنرانان هست یا نه. اگر باشد، دعوت را می‌پذیرم و اگر نباشد، نمی‌پذیرم. می‌گفت رفتم خدمت آقای خامنه‌ای و گفتم گرفتارِ جوانان هستیم. چه فکری و طرحی برای پیران و جوانان دارید. گفتند اگر برنامه‌ای باشد، پیش آقای مصباح است. بروید پیش ایشان. وی ادامه داد: مگر من به مشی سیاسی آقای مصباح اعتراض نداشتم؟ ولی خدا را شاهد می‌گیرم؛ الحمدلله همه چیز ضبط می‌شود؛ به جز احترام و عزت از استادم در طول چهل سال گذشته از ایشان نشنیده‌ام. دوستانی مثل آقای جعفرطیاری و آقای شریعتمداری و دوستان دیگر در جلسات خصوصی قبل از فوت آقای مصباح، صد بار این سخنان را از من شنیده‌اند. من زمان حیات‌شان هم این حرف‌ها را می‌زدم. پدرخانم ما فوت کردند، آقای مصباح تشریف آوردند. والده‌مان فوت کردند، آقای مصباح آمدند. ما ارتباط‌مان علنی بود. اختلاف نظر هم طبیعی است. آقای مصباح می‌فرمودند آقای بهجت به من می‌فرمودند که من شاگردِ بز نمی‌خواهم که هرچه گفتم، سرش را بیندازد زیر پایش. شما مواضع خودتان را داشته باشید، استقلال و عزت خودتان را داشته باشید. ما راحت اعتراض‌های‌مان را به ایشان می‌گفتیم و حرف‌مان را می‌زدیم و مواضع‌مان را می‌گفتیم. این معنایش این نیست که وقتی با کسی اختلاف نظر دارد، دروغ بگوید که جشن نیمه شعبان گرفتند و جبهه نرفتند. در حالی‌که من ایشان را جبهه بردم. شاگردانش با تشویق چه کسی به جبهه رفتند؟ اگر می‌خواستند بگویند نروید، به شهید یزدانی‌پور و شهیدان میثمی و شهید شهاب و من و دامادشان می‌گفتند. پس به چه کسی گفتند جبهه نرو؟ مرد باشید. «ان لم تکن لکم دین و کنتم لا تخافون یوم المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم». نواب افزود: مرد باشید در حرف زدن. اعتراض‌تان را هم مردانه بکنید، انتقادتان را هم مردانه بکنید، دفاع‌تان را هم مردانه بکنید، حرف‌تان را هم مردانه بزنید. هرچه را هم نمی‌دانید، نقل نکنید. می‌گویند آقای مصباح بر خلاف نظر امام، جشن نیمه شعبان گرفت، می‌گویند آقای مصباح جبهه نرفته است. غلط می‌کنند، می‌گویند. «می‌گویند» که روز قیامت، حجت نمی‌شود. خدا رحمت کند روح بلند و بلندمرتبه استاد ما را. من دیدم که آقای طباطبایی چه احترامی برای ایشان قائل بود، امام و مقام معظم رهبری را دیدم که چه احترامی برای ایشان قائل بودند. استاد عزیز و بزرگوارم شیخ عبدالکریم حائری را دیدم که چقدر به بزرگان احترام قائل بود و ایشان چه احترامی به بزرگان قائل بودند و چقدر احترام می‌کردند. دیدم که ایشان خم شد تا دست آقای مطهری را ببوسد، اما نگذاشتند؛ خم شد تا دست آقای موسوی اردبیلی را ببوسد، اما نگذاشتند؛ خم شد تا دست آقای محمدی گیلانی را ببوسد، نگذاشتند. عکسش هست که دست آقای شیخ موسی زنجانی را بوسیده‌اند. می‌گفتند آقای مطهری دریای معلومات است و ما یک جویِ کوچک هستیم. می‌گفتند آقای جوادی آملی رئیس فلسفه است. تعبیرات را ببینید. چقدر به بزرگان احترام می‌گذاشت. ایشان فقط دست آقای خامنه‌ای را می‌خواست ببوسد؟ ایشان دست همه استادان و بزرگان را می‌بوسید. آیت‌الله جوادی آملی که از اقران ایشان است. می‌گوید آقای جوادی، رئیس فسفه است؛ بزرگ فلسفه است. درحالی‌که داماد آقای مطهری یعنی آقای علی لاریجانی می‌گفتند که آقای مصباح، دقت‌نظرشان از شهید مطهری بیشتر است. وسعت معلوماتش را نمی‌گوییم ولی دقت نظرش بیشتر