از انقلاب شش بار به زندان افتاد. آخرین زندانش سه سال طول کشید. یک اطلاعیه‌ آوردند که آقای مصباح در دفاع از زندانیان سیاسی امضا کنند. آقای مصباح اطلاعیه را خواندند و گفتند این اطلاعیه را اگر چریک‌های فدایی خلق هم نوشته بودند، همین‌طور می‌نوشتند. اگر می‌خواهید ما امضا کنیم، یک چیزی از اسلامیت در آن بیاورید. بگویید مثلاً اجازه بدهند زندانیان سیاسی نماز جماعت بخوانند. بگویید اجازه دهند کتاب‌های مذهبی داشته باشند. بگویید اجازه داشته باشند قرآن داشته باشند. یک چیزی که نشان بدهد یک روحانی این را امضا کرده است؛ نه این که یک اطلاعیه را امضا کنم که یک کلمه هم از اسلام در آن نیست. این، غمِ اسلامیت و غصه اسلام بود. وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: آقای مصباح مخالف جمهوری اسلامی است؟ نه؛ مخالف جمهوری اسلامی نیست. در همه انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کرده است و رأی داده و فعال بوده است. غم اسلامیت نظام داشتن که مربوط به این دوره نبوده است. می‌گویند آقای مصباح در نیمه شعبانی که امام گفتند جشن نگیرید، جشن گرفته بودند. می‌گویند دروغگو، حافظه‌اش هم ضعیف است. من در معیت آیت‌الله مصباح در آن تاریخ در لندن بودم. تاریخ و تقویم را هیچ‌کاری نمی‌شود کرد. ما 20 خرداد 1357 در معیت ایشان به لندن رفته‌ایم. بیست خرداد می‌شود چهارم رجب آن سال، و ما دو ماه آن‌جا بودیم. تا یکی دو روز مانده به رمضان، آن‌جا بودیم. بعد ایشان رفتند عمره و من رفتم بغداد. با هم در فرودگاه خداحافظی کردیم. آقای سروش خودش دو ماه در درس آقای مصباح در آن‌جا شرکت کرد. آقای صادق خرازی و آقای بانکی آمدند. آن‌ها صبح تا شب در درس آیت‌الله مصباح بودند و من بعدازظهرها نوارهایش را پیاده می‌کردم که بعدها با عنوان «چکیده چند بحث فلسفی» منتشر شد. ما یک ماه و نیم قبل از آن و مدت‌ها بعدش در لندن بودیم. چه کسی جشن گرفت؟ نسل جوانِ ما را با این اخبار منحرف می‌کنند. اذهان را منحرف می‌کنند. آقای مصباح ولایتمداری‌اش را با امام امتحان کرد، با امام آغاز کرد و با مقام معظم رهبری ادامه داد. در زمان مقام معظم رهبری کار جدیدی نکرد، بلکه همان راه را ادامه داد. وقتی والده و پدر ایشان فوت کرد، مقام معظم رهبری پیام دادند و من می‌رفتم و جواب‌شان را تلگراف می‌کردم. مؤسسه در راه حق که آن وقت ما در آن‌جا درس می‌خواندیم، امام پولش را می‌داد. آقای سید حسن صانعی زنده است. ابوالحسن نواب هم زنده است. دهنده و گیرنده هر دو زنده‌اند. هر ماه پول را می‌گرفتند و می‌آوردند و خرج می‌کردند. رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب هم‌چنین گفت: اصلاً آیت‌الله مصباح غیر امام را مرجع نمی‌دانست و با هیچ بیتی غیر از بیت امام ارتباط نداشت. اسم مؤسسه امام خمینی را من رفتم و از سید احمد آقا اجازه گرفتم و گفتم خانواده باید امضا کنند که ما می‌خواهیم از اسم امام استفاده کنیم. ایشان گفت این افتخاری است برای ما که اسم مؤسسه آقای مصباح، به نام امام خمینی باشد. من خودم به عنوان یک طلبه از آقای مصباح پرسیدم که ما می‌خواهیم در راهپیمایی شرکت کنیم. اگر گفتیم زنده باد خمینی و کشته شدیم، حکمش چیست؟ گفتند مثل این‌که بگویید «الله اکبر» و کشته شوید. گفتند امروز «زنده باد خمینی» با «الله اکبر» مساوی است. به خدایِ علی با گوش خودم شنیدم. این مرد با امام فاصله داشت؟ در زمستان سال 60 رفتند نزد امام و توضیح دادند که من در قم دارم یک کار علمی می‌کنم. امام فرمودند همین الان دو برابرش کنید، من پولش را می‌دهم. و من ماه بعد که رفتم پول بگیرم، دو برابر گرفتم. وی گفت: من دیدم که ایشان در فوت امام چطور می‌لرزید. من دیدم که ایشان وقتی امام به مدرسه رفاه آمدند، هرچه اصرار کردیم که از در خصوصی داخل برویم، گفتند من می‌خواهم داخل این مردم، مثل این مردم در این گوشه بایستم و استادم را ببینم. ما چرا مرد نیستیم که به مواضع مصباح و افکار ایشان اعتراض کنیم؟ اشکال را مرد و مردانه بگوییم. چه اشکالی دارد؟ چرا حق را پنهان کنیم، چرا دروغ بگوییم، چرا تاریخ را تحریف کنیم؟ رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب در ادامه گفت: می‌گویند آقای مصباح با جنگ میانه‌ای نداشت. ما بیست نفر از دوستان ایشان بودیم و یک خانه داشتیم که این خانه را ایشان برای ما گرفته بودند و ما شب‌ها آن‌جا درس می‌خواندیم. آقای شب‌زنده‌دار و آقای طباطبایی و خیلی‌های دیگر به آن‌جا می‌آمدند و به ما سر می‌زدند. ما که زنده‌ایم! وقتی جنگ شروع شد، چهار پنج نفر از ما شهید شدند. شهید شهاب، شهید یزدانی‌پور، شهید رحمت میثمی و اخوی‌اش. شهید دکتر محسن رضازاده که دوستان، ایشان را می‌شناسند و به مؤسسه ما وقتی در کوچه ارک بود، می‌آمدند. در جنگ توپ به دستش خورد. آقای علی ابوطالبی از دوستان آن خانه هر دو پایش را از دست داد. من ناقابل ظاهراً یک جبهه‌ای رفته‌ام و 75 درصد ریه‌ام را از دست داده‌ام. آقای مصباح چند بار جبهه رفته‌اند و من راننده‌اش بودم. در قم