داستان :امانتداری روزی روزگاری یک دختری بود به نام حسنا حسنا یک روز از کتابخانه ی مدرسه شان یک کتاب امانت گرفت سپس مادرش به سارا خبر داد که داریم به پارک میرویم سارا همان کتابش را که امانت گرفته بود را هم همراه خود بردند مادر گفت دوستانت هم آنجا هستند با آنها بازی میکنی کتاب را برندار سارا گوش نکرد و سارا در پارک کتابش را باز کرد داشت میخواند که دوان دوان کنار دوستانش رفت و بازی کرد و کتاب را زیر درخت انداخت باران شروع کرد بارید یکدفعه یاد کتابش افتاد رفت دید کتاب خیس شده و سارا و مادرش به کتاب خانه رفتند و همان کتاب را خریدند و به مدرسه ماجرا را گفت و کتاب را تحویل داد و مدیر مدرسه اورا در صف مدرسه تشویقش کرد . نتیجه میگیریم همیشه راستگو و امانتدار باشیم🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6