🦀🦀 قزل قرمزی و خرچنگ 🦀🦀 💐 در رودخانه ي پر آب و قشنگي ،ماهي هاي جور واجور و رنگارنگي زندگي مي کردند . يکي بزرگ يکي کوچک ، يکي باريک يکي پهن .بين اين همه ماهي ، ماهي کوچولويي بود که روي پوست قرمزش خال هاي سياه داشت .اسم اين ماهي « قزل قرمزي »بود.قزل قرمزي مهربان بود و دلش مي خواست که با همه دوست باشد ،اما مادر و پدرش زياد راضي نبودند که او پيش خرچنگ بزرگ برود 💐 آنها مي گفتند :«خرچنگ بزرگ نمي تواند دوست تو باشد ، چون خيلي بد اخلاق و عصباني است و اگرجلوي خانه اش شنا کني ممکن است با چنگک هاي تيزش دم تو را ببرد ».با اين حال قزل قرمزي هر روز صبح از جلوي خانه ي خرچنگ بزرگ مي گذشت و به او سلام مي کرد . خرچنگ برگ هم عصباني مي شد و مي گفت :«چه طور جرات کردي اين دور و برها بيايي ؟ از اين نمي ترسي که دمت را ببرم و ديگر نتواني شنا کني ؟ » قزل قرمزي هم مي خنديد و مي گفت :«نه ...تو دوست من هستي براي چي بايد از تو بترسم ؟ » 💐 خرچنگ بزرگ هم عصباني تر مي شد و چنگک هايش را چق وچق به هم مي زد و مي گفت :«من دلم نمي خواهد با کسي دوست باشم تو هم برو و من را تنها بگذار !» 💐 يک روز صبح ،خرچنگ بزرگ تنها توي خانه اش نشسته بود و مثل هميشه منتظر بود که صداي سلام قزل قرمزي را بشنود ، اما آن روز از قزل قرمزي خبري نشد .خرچنگ که حسابي تعجب کرده بود؛ از خانه اش بيرون آمد و به دور و بر خانه نگاهي انداخت ، اما خبري نبود ، او لبخندي زد و گفت : « خوب شد حتما قزل قرمزي فهميد که دوستي با من هيچ فايده اي ندارد ...»اما در همين موقع صدايي شنيد . 💐 اين صداي مادر قزل قرمزي بود که کمک مي خواست .خرچنگ خودش را پيش مادر قزل قرمزي رساند . مادر با ديدن او ترسيد و کمي عقب رفت .خرچنگ بزرگ چنگک هايش را چق چق به هم کوبيد و گفت :«چي شده ، چه اتفاقي افتاده ؟ » مادر گريه کرد و گفت :« قزل قرمزي ...قزل قرمزي تو دام ماهي گير افتاده ... » خرچنگ بزرگ ايستاد و کمي فکر کرد و گفت:«راستش را بخواهي من عادت کرده بودم که صداي سلام او را هر روز صبح بشنوم .پس بايد به او کمک کنم .به من بگو تور ماهي گير کجاست ؟» 💐 خرچنگ نزديک شد و به قزل قرمزي گفت :«ماهي نترس ، من آمده ام اين بار به جاي اين که با چنگک هاي تيزم دمت را ببرم ، تور ماهي گير را پاره کنم .»و بعد آن قدر سعي کرد تا موفق شد ، تور را پاره کند . 💐 حالا خرچنگ بزرگ ديگر تنهايي را دوست ندارد .او به همه کمک مي کند و هر روز دوستان بيشتري پيدا مي کند .ماهي هاي آن رودخانه از خرچنگ بزرگ نمي ترسند .قزل قرمزي هم از اين که نترسيد و راهي براي دوستي پيدا کرد ، خوش حال است . نسيم داودي پناه- شاهد کودک کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh