ند كه به آنها نزدیك می شد. اما به نظر می رسید این سایه یك آشنا باشد.
ناگهان همه فریاد كشیدند: پسر مهربان! پسر مهربان! خیلی عجیب است! تو صحیح و سالم هستی ؟
پسر مهربان گفت: البته! البته كه من سالم هستم! اما خرس كوچولو كجاست؟
همه با هم به پسر مهربان گفتند: او گم شده است ما در ته دره صدای وحشتناك موجود عجیبی را شنیدیم، خوب گوش كن! شاید او خرس كوچولو را خورده باشد. پسر مهربان گفت: اما من فكر می كنم صدای قار و قور یك شكم خالی و گرسنه است كه توی غار پیچیده و این طور به گوش می رسد.
یقین دارم كه او در همین اطراف است. برویم و خرس كوچولو را پیدا كنیم.
خرس كوچولو به قدری گرسنه شده بود كه تمام عسل های كوزه ای را كه همراهش بود خورد. اما چند لحظه بعد یك كوزه بسیار بزرگ در مقابل خود دید. با خود گفت: عجب شانسی ! حتما توی این كوزه هم پر از عسل خوشمزه است بهتر است پوزه ام را توی كوزه ببرم و ببینم داخل آن چیست؟ خرس كوچولو پوزه خود را درون كوزه كرد تا كمی از آن بچشد. اما چون زمین لیز بود سر خورد و بدنش داخل كوزه گیر كرد. پسر كوچولو از آن بالا قاه قاه خندید و گفت: ای شكموی بزرگ، من یقین داشتم تو را با كمی عسل پیدا خواهم كرد.
پسر مهربان خرس كوچولو را از درّه بالا كشید و او را از توی كوزه بیرون آورد. همه خوشحال شدند و خرس كوچولو از شادی به آغوش پسر مهربان پرید.
خرس كوچولو بلا فاصله گفت: خواهش می كنم به من بگو چه چیزی را می خواستی در نامه ای كه جلوی در خانه گذاشته بودی به من بگویی، پیام تو خیلی مبهم و گنگ بود.
پسر مهربان گفت: می خواستم به تو بگویم كه من از این به بعد باید به مدرسه بروم و تو برای من دلواپس نباش. اما چون هنوز سواد كافی نداشتم نتوانستم به خوبی پیام خودم را روی كاغذ بنویسم. تو مثل همیشه بهترین دوست من هستی و خواهی بود. با شروع مدرسه ها باید هر روز به مدرسه بروم و كمی بازی را كنار بگذارم تا بتوانم با سواد بشوم. اما آخر هفته باز هم پیش شما ها می آیم تا باهم بازی كنیم.
کانال قصه های کودکانه
@GhesehayeKoodakane