...و گردوها را گرفتند وآن حضرت را آزاد کردند، پیامبر-صلّی الله علیه وآله- به راه خود به طرف مسجد ادامه داد، در حالی که می فرمود:«رحم الله أخی یوسف باعوه بثمن بخس دراهم معدودة: خداوند برادرم یوسف را رحمت کند،که او را(برادرانش)به چند درهم فروختند». امّا این کودکان،مرا به هشت دانه گردو فروختند،با این فرق که برادران یوسف،وی را از روی دشمنی فروختند،ولی این کودکان از روی نادانی فروختند. وقتی بلال این همه محبّت و بزرگواری پیامبر-صلّی الله علیه وآله- را دید، تحت تأثیر قرار گرفت وبه پای مبارک آن حضرت افتاد،واظهار تواضع کرد و گفت:«الله أعلم حیث یجعل رسالته:خداوند می داند که مقام رسالت را در وجود چه کسی قرار بدهد انتهای این داستان مناسب سن بالاتر میباشد