ادامه ی قصه ی* عرب بادیه نشین*👇👇👇 سلمان با خوشحالی به طرف خونه حضرت فاطمه حرکت کرد و وقتی رسید اونجا داستان مسلمون شدن اون مرد رو برای ایشون تعریف کرد و ازشون کمک خواست. حضرت فاطمه بااینکه خودشون و بچه های عزیزشون چند روزی بود که هیچ غذایی نتونسته بودن بخورن، بازم درخواست سلمان رو قبول کردن. قرار شد سلمان با گرو گذاشتن پیراهن باارزش حضرت فاطمه مقداری جو و خرما بخرن تا حصرت فاطمه برای اون مرد جوون نون بپزن. بالاخره سلمان جو و خرما رو خرید. بوی نون تازه کل حیاط رو پر کرده بود، بچه ها هم گرسنه بودن، سلمان دوست داشت مقداری از نون ها رو به بچه ها بده، اما مادر این بچه ها، دختر پیامبر بود، هدیه ای که در راه خدا داده بود رو پس نمی‌گرفت. پس ازون نون و خرما ها، چیزی برای خودشون برنداشت. سلمان ازین همه مهربونی و ساده زیستی هم تعجب کرده بود و هم خوشحال شده بود. بالاخره از حضرت فاطمه تشکر کرد و به سمت مسجد رفت. شتر و لباس و غذا برای اون مرد جوون آماده بود. پیامبر هدیه ها رو با مهربونی تقدیم اون مرد کردن و اون مرد بعد کلی تشکر، راهی قبیله خودش شد. خبر بخشش بی نظیر حضرت فاطمه به پیامبر هم رسیده بود. برای همین ایشون به خونه دخترشون رفتن تا از احوالشون باخبر بشن. وقتی پیامبر فهمیدن که خانواده دخترشون سه شبانه روز غذایی برای خوردن نداشتن اما بااین وجود دست سلمان رو رد نکرده بودن و غذایی برای اون مرد جوون آماده کرده بودن، هم خیلی ناراحت شدن و هم خیلی خوشحال ازین همه بخشندگی و فداکاری. پیامبر به سراغ نوه هاشون رفتن و حضرت فاطمه هم مشغول نماز شدن... بعد نماز دستای مبارک حضرت فاطمه به آسمون بلند شد تا دعا کنن. و بعد دعای اون حضرت، یه غذای بهشتی از آسمون برای ایشون فرود اومد. وقتی پیامبر، معجزه غذای بهشتی دخترشون رو به چشم خودشون دیدن، خدا رو شکر کردن. این رفتار پر از مهر و محبت پیامبر خدا و دختر عزیزشون باعث شد هم اون مرد عرب صحرانشین مسلمون بشه و هم با دعوت اون، ۴٠٠٠ نفر از افراد قبیله اش تو یک روز، با شنیدن از رفتار و منش پیامبر و دوستان شون، مسلمون بشن و این بود برکت این محبت و بخشندگی. @gheseshakhsiatemehvari