ادامه قصه تولد حضرت زهرا سلام الله علیها: بعد از حضرت زهرا خواست که حرف بزنه. حضرت زهرا به زبون اومدن وگفتن: شهادت می‌دم که خدایی جز خدای یگانه نیست. پدرم رسول خدا و سرور پیامبراست و شوهرم آقای جانشینان خداست و بچه‌های من آقاها و سرورهایی هستن که نوه‌های رسول خدا هستن. حضرت فاطمه گفت خدای ماست یکتا بابای من پیامبر هست سرور انبیا جانشین پیامبر هست همسرم علی جان از نسل پاک ماهست امامای شیعیان بعدش رو کردن به خانمها و بهشون سلام دادن واسم هر کدومشون رو که می‌بردن، لبخندی رو لبهای اون خانمها می‌نشست. فرشته های بهشتی به هم دیگه مژده می‌دادن که فاطمه دختر رسول خدا به‌دنیا اومده! تو آسمون هم نوری دیده شد که هیچ کدوم از فرشته ها تا حالا ندیده بودن. اون خانمها حضرت زهرا رو به مادرش دادن و گفتن: این بچه رو بگیر که بچه‌ی پاک و مبارکیه. خدا توی این بچه ونسلش برکت قرار داده. یکی از اون خانها که بچه رو بغل داشت تو آغوش خدیجه با مهربونی گذاشت حضرت خدیجه خوشحال وخندون بچه رو گرفتن و شروع کردن به شیردادن. تو آسمون با شادی چه جشنی بر پا شده محمد مصطفی صاحب زهرا شده به کانال شعر، قصه و معرفی کتاب بپیوندید👇 @gheseshakhsiatemehvari