🎉🤩🎊 لطفا با دقت و تا انتها بخوانید بسم الله الرحمن الرحيم سلام مادر عزیز❤️ عیدتون مبارک🎉 ممنون میشیم ابتدا حتما این نکات رو مطالعه کنید و بعد قصه و شعر میلاد امام عزیزمون رو بخونید.🙏 به لطف و یاری خدا،ما مادران، درکنار تلاش برای تطبیق دادن رفتار و گفتارمان با سیره ی اهل بیت علیهم السلام، با قصه گویی و معرفی کامل و صحیح ائمه ی اطهار علیهم السلام، این فطری ترین شخصیت های عالم، به فرزندانمون زمینه ی الگوشدن و آرزوشدن این بزرگواران رو برای عزیزانمون فراهم می کنیم. (اگر با رویکرد تربیتی شخصیت محوری آشنا نیستید کانال زیر رو ببینید🌹👇 @shakhsiatemehvari ) 🌿🌿🌿 ✅بعد ازاینکه اول خودمون قصه رو شنیدیم یا متنش رو که کمی ساده شده ویا شعرش رو خوندیم باتوجه به نکات جلسات قصه گویی وبا توجه به سن و شناختی که از روحیات و حساسیت ها و پیش زمینه های ذهنی و اطلاعات و دایره ی لغات و حتی جنس فرزندان دلبندمون داریم قصه رو تعریف کنیم ✅ لازم نیست دقیقا عییین قصه ای که گذاشته میشه رو تعریف کنیم 😊 و می تونیم روی بخش هایی از داستان باتوجه به بازخوردی که در لحظه از فرزندمون می گیریم، بیشتر مانور بدیم و برجسته تر کنیم ویا بعضی بخش های حاشیه ای رو مطرح نکنیم یا سریع تر ازش عبور کنیم.☺️ 🌿🎉🌿🎉🌿🎉🌿 شعر تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف منبع : 📚کتاب «كمال الدّين و تمام النّعمة، ج۲، ص۴۲۷»؛ اثر شیخ صدوق رحمة الله علیه آی بچه های خوبم میخوام بگم یه قصه تموم حرفای من قشنگه و درسته امام یازدهم هم حضرت عسکریه امام آخرِما فرزنداومهدیه یه روزکه رفته بودم به مهمونی خونشون گفتن امام به بنده عمه حکیمه خاتون بچه من توراهه اینوبایدبدونید منم میخوام ازشما امشب اینجابمونید امشب میادبه دنیا مهدی صاحب زمون کمک بکن توامشب به حال نرجس خاتون از خبرِ تولد بودم حسابی خوشحال نبوده ام توعمرم اینقده شادتابه حال تاخودِصبح نشستم کنارنرجس خانوم خوابیده بودپیش من خیلی متین وآروم یک دفعه نزدیک صبح ازخواب پریدوُنشست خواب دیده بودانگاری دستشوگرفتم تودست بغل گرفتم اونو اسم خداروبردم چسبوندمش به سینه واسش یه ذکری خوندم همون موقع شنیدم که گفت برادرزاده م سوره ی قدروبخون براش پشتِ سرِ هم گفتم به نرجس خاتون چطوره حال شما؟ گفت پسر عزیزم داره میادبه دنیا سوره ی قدروخوندم یکی دوتا چندتایی ازتوشکم یه دفعه بلند شد یه صدایی وقتی میخوندم آروم سوره ی قدروهربار بچه ی توی شکم با من میکردش تکرار بعدش به من سلام کرد نوزاد توی شکم خیلی تعجب کردم جاخوردم وترسیدم امام حسنِ عسکری گفت عمه جان حکیمه کارخداعجیب نیست خداخیلی حکیمه لطف بزرگی کرده خدای دانابه ما تاحرفای خوبی رو بگیم مابه آدما هنوزحرفای آقا تموم نشد که دیدم نرجس کنارم نبود بازم خیلی ترسیدم یه پرده ی بزرگی انگاری بین مون بود رفتم کنارامام باترس ولرزخیلی زود بلندصدامیزدم گفتم که نرجس کجاست گفت عمه جونم برگرد نرجس خاتون همونجاست تابه اتاق برگشتم دیدم‌پرده کناررفت یه نورخیلی زیبا تااون بالابالارفت کنارنرجس خاتون یه نوری میدرخشید چشمای من رواون نور به سمت خودمیکشید یکهو دیدم که بچه سربه سجده گذاشته تودنیاماننداو کسی بچه نداشته سرازسجده بلندکرد روهردوزانونشست دستای کوچکش رو به آسمون بلندکرد گفت که شریک نداره خدای خوب ودانا جدم رسول خداست بابام علیِ مولا بعدش یکی یکی گفت اسم همه اماما وقتی رسیدبه خودش بلندبلندخوند دعا گفت که خدای خوبم به آدماکمک‌کن کسی آزارنبینه دلا رومهربون کن دیدن این ماجرا جالب بودش برا من بااحترام به من‌گفت مولام امام حسن بیارواسم بچه رو عمه جونم حکیمه بردم کنارآقا تانوزادو ببینه وقتی که من نوزادو بردم‌کنارامام نوزادخیلی زیبا کردش به باباسلام بالاسرمولامون چندتاپرنده بودن گفت ببرش نوزادو بازم بیارپیش من نرجس خاتون باشادی میدادبه نوزادش شیر بازم برش گردوندم وقتی حسابی شد سیر آقاومولای ما پرنده روصداکرد گفت که ببر طفلمو ازبغلش جداکرد گفتش که چندروزدیگه بیاراونو پیش ما میخوام که دوربمونه ازدست این دشمنا گفت پسرعزیزم میسپرمت به خدا خدایی که نگه داشت تودل دریاموسی وقتی که اون پرنده نوزادوباخودش برد نرجس خاتون گریه کرد خیلی خیلی غصه خورد امام بامهربونی گفتن به نرجس خاتون آروم باش که خیلی زود میادبازم پیشمون گفتم که مولای من اون چه پرنده ای بود؟ امام به من گفت عمه فرشته ی خدابود چندروزگذشت دوباره مهدی اومدبه خونه خدامیخوادکه نوزاد ازبلا دوربمونه شاعر:سمیه نصیری