"اعتکاف درمانی" روزی از زندگی دنیوی دلم به تنگ آمد و از روزمرگی که برام عادت شده و از نفسی که در مقابل گناه زبون شده بود به ستوه آمدم داشت باران اشک در چهره ام سیل روان می کرد . پیش خدا شکوه کردم، که این چه زندگی است که من دارم ، بهش گفتم می خواهم زندگی را دوباره شروع کنم که انگار گناهی از من سر نزده باشد . ندا آمد که : " ای بنده بینوای من بیا به میهمانی من" به خود آمدم دوان دوان رفتم در خانه خدا و تق تق در زدم ، دیدم ملائکه صف کشیده اند جلوتر رفته و دعوت نامه را نشان دادم. از من استقبال کردند شنیدم می گفتند : خیلی وقت است که منتظرت هستیم . وارد شدم بوی عطر دوست در همه جا پیچیده بود همه به رنگ معبود شده بودند فضا مرا گرفت و از فرط خوشحالی از حال رفتم... دیدم که فرشته ها به روی من آب می پاشند، گفتم انگار خواب می بینم !!! گفتند: نه تو در خانه خدایی و او تو را به دوستی پذیرفته است و چند صباحی به خاطر تو بزمی بر پا کرده است. سعی کن نهایت استفاده را بکنی چون وقت تنگ است تا چشم به هم بزنی وقت تمام می شود . به سوی گمشده ام پر کشیده بودم سه روز از همه بریدم و فقط به او فکر کردم وبرای خدا بود آنچه که انجام می دادم خوردن و آشامیدن بوی بهشت می داد حتی خوابیدن ها هم خالی از غفلت شده بود، فکر ها در پی دوست بود نگاه ها و شنیده ها خدایی شده بودند. در این سه روزی که خویش را وقف معشوق نمودم زنگار دلم باز شد کم کم آرام گرفتم دیدم سبک بال شده روحم آزاد گشت . من که روزی خود را سربار معبود خویش می دانستم، احساس کردم در آسمان ها خداونداز من خوشنود گشته و فرصتی دوباره برای زندگی کردن داده، رضایت خدا همه وجودم را در بر گرفت دیدم که انسان چقدر می تواند به خدا نزدیک و نزدیک تر شده و فرشته خوی شود. میهمانی داشت به ساعات آخر می رسید داشت باز دلم می گرفت این بار نه از دست نفس بلکه دل کندن از خانه خدا سخت بود پیش خود می گفتم کاش تمام نمی شد . ولی وقت تمام شده بود . دیدم فرشته ای سویم می آید و انگار در دستش چیزی بود به طرفش قدم برداشتم ، چهره خندانش مرا آرام کرد به هم که رسیدیم سلام کردیم نامه ای بود از طرف دوست زود بازش کردم دیدم خدا ازمن خواسته که : سعی کن در همه زندگی دنیوی این حالات را داشته باشی که رضایت من و بهشت برین در انتظار توست . 🍀 https://eitaa.com/ghkabiri🍀