📚سربازان زبان‌بسته مجموعه داستان‌های پیامبران از زبان حیوانات ✍حامد جلالی 📃۱۷۰صفحه ✂️برشی از کتاب: 🐂یک روز صاحبم افسار من را به پسرش داد و گفت این گاو زیبا را به تو هدیه می‌دهم می‌دانم ارزش کاری که تو کرده‌ای بیشتر از این است؛ اما این با ارزشترین دارایی من و امیدوارم که برای تو پول خوبی داشته باشد.🤲 پسر اول خجالت کشید اما بعد دست پدرش را بوسید و تشکر کرد فردای آن روز من داشتم در دشت می‌چریدم، نزدیک خانه صاحبم رفتم که شنیدم مرد همسایه دارد با او حرف می‌زند همسایه از پیرمرد پرسید چرا این کار را کردی؟🤔 پیرمرد گفت:«چند روز پیش من حالم خوب نبود و خوابیده بودم مردی آمده بود تا با پسرم معامله ای بکند که هفتاد هزار سکه سود داشت.» همسایه با شگفتی داد زد: «هفتاد هزار سکه؟! 😳 پیرمرد آهسته گفت: «بله» پسرم کنار من نشست تا من بیدار شوم و بتواند از من اجازه بگیرد او من را بیدار نکرد تا من ناراحت نشوم و نخواست استراحتم را به هم بزند؛ اما مرد تحمل نکرد و رفت و معامله انجام نشد. وقتی بیدار شدم و از این ماجرا خبردار شدم برای تشکر از پسرم که اینهمه به فکر من بوده است تنها گوساله ام را به او هدیه دادم. همسایه خندید و گفت: پیرمرد نادان مگر گوساله تو چقدر ارزش دارد؟ پسرت اشتباه بزرگی کرده است😝 پیرمرد خندید و گفت: «نه به نظرم او کار درستی کرده و حتماً به خاطر این کار ،نیکش به او پول زیادی خواهد رسید😇 همسایه بازهم خندید و گفت: به همین خیال ،باش تو چقدر ساده‌ای مرد همسایه پس از گفتن این حرف راهش را کشید و رفت... ✳️کتابخانه مسجد قبا @ghobalib📚