جمعه، ۱۶ آذر دوست داشتم صبح با بچه‌ها برویم ورزش، اما دیدم هوا از دیروز هم آلوده‌تر شده، برای همین برنامه ورزش را لغو کردیم. این آلودگی [هوا] هم هر سال بدتر از قبل می‌شود. در همین هم عدالت رعایت نمی‌شود، ثروتمندان باغی در اطراف شهر دارند که می‌روند آنجا، استخرشان را هم با همین انرژی ارزان گرم می‌کنند. من هم دوست ندارم از امکاناتی که این‌جوری در اختیار ماست، استفاده کنم. بین ما و مردم فاصله می‌اندازد، من نمی‌خواهم اهل این چیزها باشم. صبح به خیریه معلولین بهشت امام رضا (ع) رفتم. آقای میدری [ وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی] هم گفتم باشد. بچه‌ها ناراحت بودند که به خاطر معلولیت طرد می‌شوند. این هفته در اجلاس معلولین هم همین گلایه را داشتند. کلا سیاست ما شده فاصله انداختن بین مردم و مسئولین، بین مردم و مردم، بین باهوش‌ها و معمولی‌ها، حالا بین دانش‌آموز معلول و سالم هم فاصله می‌گذاریم، باید به سمت فراگیری و همه‌شمولی برویم. مراسم شهادت حضرت فاطمه (سلام‌الله علیها) را رفتم حسینیه امام خمینی (ره). اجازه دادند حاج حسن آقا [خمینی] در بخش سران بنشیند. بین من و آقا [محمد] باقر [قالیباف] نشست. نشانه همدلی خوبی است، اما جای مردم هنوز خالی است. این فاصله‌ها را باید حل [پُر] کرد. سیدعباس [عراقچی] را فرستادیم عراق که برود تا با آنها هم صحبت کند. علیه تروریست‌ها موضع گرفت، اما از سمت سوریه، اصلا اخبار خوبی نمی‌آید. گویا همه [طرفداران اسد] ناامید شده‌اند و احتمال سقوط دمشق می‌رود. لحن صداوسیما هم گفته شد که آرام‌تر بشود و از کلمه تکفیری‌ها استفاده نشود و گفته شود مخالفان مسلح سوریه. بعید است که نماینده‌ای بخواهد برای اینها [مثل قضیه سقوط کابل و رسیدن طالبان به قدرت] از جنبش اصیل منطقه استفاده کند. ما باید درس بگیریم که اگر با مردم دعوا کنیم، شبیه سوریه می‌شویم. فردا هم جلسه روز دانشجو است. روز دانشجو امروز بود که نزدیک بود فاجعه رخ دهد. در دانشگاه شهید بهشتی به خاطر گازگرفتگی دانشجویان مسموم شدند. دکتر سیمایی صراف [وزیر علوم، تحقیقات و فناوری] رفت به عیادت‌شان. خودم هم قرار است بروم دانشگاه شریف. دکتر عارف برایم شعری فرستاد که یکی از استادان آنجا گفته است. اولش فکر کردم از این شعرهای متملقانه است که اول مراسم‌ها برایمان می‌خوانند، اما دیدم استاد از بعضی کارهای تیم نهاد [ریاست‌جمهوری] ناراحت است. او هم از این فاصله گذاشتن‌‌ها ناراحت است که با همراه می‌روم. قبل از انتخابات که رفتم دانشگاه تهران، دانشجویان بودند و حرف‌های خودشان را زدند، من هم شنیدم، ترس هم نداشت که کنار دانشجویان بودیم. باید این فاصله‌ها را برداشت. این هم شعر آن استاد که حرفش را زدم: «فردا به دانشگاه می آید عمو جان با لشکری همراه می‌آید عمو جان پر می‌شود تالار از مشتی غریبه با هر جماعت راه می‌آید عمو جان ما دوستان را پشت در، جا می‌گذارند خوش قلب و ناآگاه می‌آید عمو جان آمار می‌پاشند در راهش که خوبیم به به! به سمت ماه می‌‌‌آید عمو جان با تشنگان خدمت و میز و ریاست این روزها کوتاه می‌آید عمو جان گفتی صدای بی صدایان می‌شوم من حالا صدا از چاه می‌آید عمو جان! ما خاطرات مهر را در یاد داریم فردا به دانشگاه می‌آید عموجان» فردا قبل از دیدار با دانشجوها، با اساتید [دانشگاه شریف] هم جلسه دارم، باید از دل‌شان در بیاورم.