روزی که ظهر فهم بشر گرگ و میش شد
ظلمت نشست و سیطره ی آفتاب رفت
آن روز دیپلماسی کوفی چه کرد که
میدان به سمت خوردن یک چکه آب رفت
آن روز نیز رابطه ای برقرار بود
بین حرام خوار شدن-ناخلف شدن
گاهی سکوت حامل تایید ظالم است
گاهی یکی ست بی طرف و بی شرف شدن
آزادگی به نوبه ی خود یک پیام داشت
این واژه تا به ما برسد استعاره شد
در دست یک ترانه ی شش ماهه داشتی
می خواستی غزل بشود، چهارپاره شد
از این نما که نیزه و شمشیر حاکم است
چیزی که خوب دیده نشد پیکر تو بود
یک لحظه توی خیمه و یک لحظه روی تل
(این جبهه ی مقاومت خواهر تو بود)
یک روز توی کوره سرش گرم معجزه ست
یک روز روی نیزه بیانیه می شود
این یک سر بریده فقط نیست، ارتش است
امروز کاخ سبز حسینیه می شود...
✍ مرتضی عابدپور لنگرودی
🆔
@Gilan_Press