#استادعشق
#قسمت_صدوهفتاد_وهشتم
#کتابخوانی
🔹كردم روز موعود، همراه حكمت، در مجلس حاضر شدم رئيس كميسيون فرهنگ، حدود نيم ساعت در جلسه ی رسمی مجلس، از من تعريف كرد، و خواستار رای گيری، برای قانون تاسيس دانشگاه تهران شد
🔸در نهايت، نماينده ها به لايحه رای دادند (حكمت هميشه به شوخی می گفت در واقع مجلس به شما رای داد!) ، و به اين ترتيب؛ دانشگاه تهران، رسما شروع به كار كرد»
🔹من كه ديدم، ساعت 12 شب گذشته است، و پدر با نقل اين همه خاطرات زيبا و شنيدنی خسته شدند، گفتم:
باباجون، فكر می کنم شما خيلی خسته شديد می خواهيد تعريف بقيه ی خاطرات را، بگذاريم برای فردا شب؟
پدرم عينكشان را به چشم زدند، وگفتند:
- من خسته نيستم، اگر شما خسته هستی، بگذاريم برای بعد.
🔸من كه از خدا می خواستم، بقيه ماجرا را بشنوم، گفتم: نخير، اگر شما خسته نيستيد، من دلم می خواهد، بقيه ی خاطرات شما را، بشنوم. پدر، با همان حالت مخصوص و دوست داشتنی خودشان دوباره عينكشان را برداشتند دستهایشان را، روی سينه شان گذاشتند، و در حالی كه با دست راست، لاله ی گوش خود را به آرامی لمس می كردند، اين طور ادامه دادند ...
ادامه دارد...