از سردار شهید °•|🌸|•° 🕊«۱»🌸 آقا مهدی در قلب عملیات حضور داشت و پیوسته با فرماندهان گردان ها و دسته ها تماس می‌گرفت و هدایتشان میکرد . به همراه بی سیم چی و یک نفر دیگر حرکت کردیم ، دشمن تمام با توانش میخواست جلوی بچه های مارا بگیرد . میان این همه همهمه آقا مهدی ناگهان سرش را به آسمان برداشت و خیره به آسمان گفت : !! درست جلوتر از محلی که ایستاده بودیم روی تپه‌ای چند سنگر انفرادی که با گونی های شنی درست شده بود قرار داشت هر سنگر برای یک نفر در فاصله کمتر از ۲ متر بی وضو به تیم می هرکدام وارد سنگری شده که مشغول نماز شدیم حالا قنوت بود که خمپاره‌ای بین سنگره من و آقا مهدی اصابت کرد و موج انفجار باعث فرو ریختن گونی ها گردید بی اختیار نمازم را رها کردم و به طرف سنگر آقا مهدی خیز برداشتم. ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود صدای یکی از گودال ها و روزه ترکش ها زمین گیرم کرد هنوز گرد و غبار و دود حاصل از انفجار فروکش نکرده بود که به طرف سنگر به راه افتاد و در کمال تعجب و ناباوری آقا مهدی بدون هیچ توجه به اطراف و پیرامون ،بی عنایت به صدای گلوله و انفجار دستهای گدایی اش را پل زده و به ذکر قنوت و در معاشقه ای خاص گرم گفتگو بود. 🔖 https://eitaa.com/gilannavideshahed