🌷 دلنوشته به شهدای گمنام پیشکش به محضر شهدای گمنام: آمده ای که مرا ببری آمده ای که نامم را، نشانم را... آه! اصلا من میان این هیاهو، میان این ژست های " چی چی ئیسم" چه دارم که تو آن ها را ببری؟! اصلا این سراب ها که من دل خوش کرده ام به آنها به چه کار تو می آیند؛ تویی که همه چیز داری و نشانت را از من می پوشانی. اهمیتی ندارد اگر نشانت را برایم بازگو نکنی. تو حرف های شنیدنی تری برایم داری. از خاک های گرم جنوب، از کوه های سر به فلک کشیده غرب که دل سنگ شان آب شد وقتی یکی یکی به پایش خون ریختید و جان باختید و حالا همین است که چشمه هایش جوشان اند و آبشارهایش جاری. از تو آموخته اند در جریان بودن را. آن روز زیر تابوت آسمانی ات که بودم فکر می کردم این مراسم تشییع پیکر پاک توست یا آرزوهای ریز و درشت و رنگ به رنگ من که از یادم برده اند همه چیز این دنیای مخملین و زودگذر نیست که با یک غمش زندگی را سیاه ببینم و با یک شادی اش دنیا را بهترین. گفتم آمده ام تو را تا آرامگاه ابدی ات بدرقه کنم، اما دیدم میان برزخ دنیا خودم بیشتر به مرده شباهت دارم و تو حاضری و شهید. حالا هروقت می خواهم فاتحه ای برایت بخوانم حیران می شوم که زنده ای چون تو کجا به فاتحه مرده ای چون من محتاج است! به حرمت قدم هایی که در راه شهادت برداشتی و زندگی ات را جاودانه کردی، هروقت سری به مزارت زدم برایم فاتحه ای بخوان. تو خودت را شناختی و حالا همه تو را می شناسند. خدا تو را می شناسد، فرشته ها می شناسند و چه فرقی دارد که من نامت را بدانم یا نه، منی که هنوز خودم را نشناخته ام. حالا تو بگو؛ گمنام تر از من که را سراغ داری؟ و من مشهورتر از تو را هیچ کجا ندیده ام. تو آمده ای که نامم را، نشانم را برایم سوغات بیاوری... ❇️ : زهرا آروند 🌷 کانال رسمی پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت استان گیلان 📣 eitaa.com/gilannavideshahed 🌐 gilan.navideshahed.com