🌹 چشمان همیشه منتظر مادران شهدا من مادرت اینجا هستیم درست است با سکوت حرف می زد اما از نگاهش به روی قبر می شه فهمید که داره در دل می کنه می گه نیگا نکن با عصا راه می روم مادربزرگ به پدربزرگ نگاه می کنه می گه علی اکبر یادته وقتی مجتبی می خواست بره جبهه نگذاشت صورتش را ببوسم حتی وقتی رفت می رفت گفت دیگه نمی اید دلیل ان را هیچ وقت نفهمیدم مرد حرفهای زن را گوش داد فقط یک مرثیه دل انها را شاد می کرد یاد امام وشهدا دل می بره کربلا ارام دست هایش را به اسمان برد به پسرش گفت این مثل تو در جبهه بودند اشک در چشمان پدر بزرگ ومادربزرگ جاری می شد چقدر پدر بزرگ ومادربزرگ دعا می کردند دایی مجتبی پیدا شود 🔖بعد از ۳۵ سال با آزمایش DNA شناسایی شد 🔹 ارسالی از خواهر زاده 🇵🇸 ‌‌ کنگره۸۰۰۰ شهیداستان گیلان https://eitaa.com/gilanshohada