از اول راهنمایی، سفر رفتنم شروع شد
سفر به بهانه مسابقات کشوری حفظ قرآن و سرود و...
سفر رفتن را دوس داشتم
مسیر و مقصد برایم لذت بخش بود...
کوله و چمدان و ساک بستن برایم حال و هوای خوبی داشت...همیشه بستن کوله و کوله به دوش ها و چمدان در دستها برایم نشاط آور و امید بخش بودند ، سفر رفتن و ماجراجویی برایم تحسین برانگیز بود و لذا کوله بدوشها برایم حس خوبی داشتند...
امامدتی ست که دیگر ذهنم تفکیک میکند...
همه ی سفر ها خوب نیست...
کوله به دوشها همه شان نمیتوانند پیام خوبی داشته باشند...
من دختر جوان روستایی و شهرستانی را که آفتاب مهتاب ندیده و به سفر تنهایی می رود و در سفر باورهایش را می بازد تحسین نمی کنم
دختر جوانی که با یک چالش در خانواده و یا یک ناملایمتی در اطراف خود ، هجرت به کلان شهر میکند و خود را در دامن ابَر مشکل دیگری میکند تایید نمیکنم ....
کوله به دوشیِ دخترانی که از تهران به مقصد شمال با پسران و دوستانشان هست ، به مقصدِ عیشِ بی حد و حصر و آزادیِ بی قید، را به هیچ وجه تایید نمیکنم
کوله چمدان ساک برایم معنای همیشگی را ندارند
فقط وقتی من را سر ذوق می آورند که برای کربلا و مشهد و حج باشند
کوله ها وقتی من را شاد می کنند که مهارت کوه نوردی و طبیعت گردی باشد
فقط وقتی من را به نشاط می آورند که به مقصد جهادی شیرین در راه خدا برای خدمت به خلق باشد
کوله ها فقط وقتی من را به وجد می آورند که کم و کوچک و سبک اما با هدف و انگیزه و اراده برای رسیدن به خدا باشد...
بزرگ شدن همیشه خوب نیست ، گاهی بزرگ شدن درد دارد ، مثلا تعریف کوله ها که در تهران دیدنش پر داستان و غصه ست اما در جای دیگر پر نشاط و امید ...