علی اصغر:
؛🌸﷽🌸
🕊برزخ تکریت ۱۳۷
خاطرات اسارت /حکیمی مزرعهنو
📌 اولین عید نوروز
پس از گذشت ۲۵ روز از افتتاح اردوگاه در حالیکه بچهها با شدیدترین شکنجههای جسمی و روحی دست و پنجه نرم میکردند عید سال ۶۶ فرا رسید .
زمستان سرد تکریت و کمبود پتو و لباس و گرسنگی و ضرب و شتم های گاه و بیگاه حس فکر کردن پیرامون عید را از بچهها گرفته بود.
اکثرا هم نمی دانستند لحظه تحویل سال چه ساعتی است .
صبح روز عید بچههایی که دل و دماغی داشتند مخفیانه عید را به هم تبریک میگفتند
تجمع بیش از دو نفر و قدم زدن جمعی ممنوع بود.
صبح روز عید عدنان با سرو صدا دائم دستور می داد و امر و نهی میکرد.
اشاره ای هم به عید نوروز کرد و گفت فکر میکنید حالا که عید شماست با شما کاری نداریم ، بدرِ بدرتان را در میآرم.
همه جا سکوت حکم فرما بود چنان جو رعب و وحشتی حاکم کرده بودند که کسی جرأت هیچگونه مخالفتی نداشت.
هنوز سر بچهها از ضربات کابلهای که عدنان ناجوانمردانه به هنگام اخذ آمار بر سرها فرود میآورد متورم بود .
عدنان هیچ رحم و مروتی نداشت وقتی جوش میآورد هیچ کس جلودارش نبود هر چند بنظر میرسید که دستور از بالا دارند که مواظب باشند ضربات به سر افراد وارد نشود ولی او بر خلاف آن کابل سه فاز خشکی که انعطاف کمی داشت بر سر بچهها فرود میآورد .
به هنگام اخذ آمار و ضرب و شتم همه باید سر خود را میان زانو گرفته و پایین نگه دارند.
اغلب وقتی چوب یا کابل به سر فرود میآمد بی اختیار بچهها نقش بر زمین میشدند.
زمین محوطه اردوگاه سنگلاخ بود و بچه ها را مجبور میکردند تا با کف دست به عنوان جارو شنهای سطح زمین را جارو کنند.
تا آنجا که یاد دارم یکی از کارهای روز عید ۶۶ نیز همین بود.
با قدم زدن مجدد بچهها هر چند با پای برهنه ، ریگهای جدید از سطح زمین بیرون میآمد و تا یکی دو ماه که دیگر همه سنگـریزه های سطح زمین جمع آوری شد کار ادامه داشت .
بچهها در اثر سوء تغذیه نای راه رفتن نداشتند.
استفاده از دست به عنوان جارو باعث میشد بعضا دست بچهها زخم و اکثرا پوست بیندازد.
در یکی از دفعات یکی از نگهبانها که جدیدالورود بود دلش به حال بچهها سوخت و تکهای مقوا در اختیار بچهها گذشت تا بین تعدادی از بچهها توزیع شود لکن پس از مشاهده نگهبانان بعثی همه را مجبور کردند تا با دست کار را ادامه دهند.
#اهلالبصر
#دفاع مقدس
#حجاب
#ولایت فقیه
🌏
https://eitaa.com/joinchat/55247039C0acc77102f